با تیک آف شدیدی موتور رو به راه انداخت که صدای بلند مالیده شدن چرخ هاش به کف پارکینگ، برای لحظه ای باقی صداها رو خفه کرد.
از طرفی درست در مسیر ورود به پارکینگ، موسیو و درحال شکستن دندههای مهاجمی بود که احتمال میداد به دستیارش آسیب زده باشن. با شکستن خم زانوش توی سینهی مرد، اون رو سمت دیوار هل داد و با اشارهای که به دونفر از افراد تقریبا داد زد:
- من زودتر میرم؛ حواستون به پشت سر باشه.
درحالی که با پشت دست، خون گوشهی لبش رو پاک میکرد، اسلحهاش رو بیرون کشید و زمین شیبدار راهروی تاریک رو با دو پایین رفت.
دقیقهای قبل با سه مرد سیاه پوش به شدت ماهر درگیر شده بودن و قفسهی سینهاش به زور جور ضربان قلب و اون حجم از درد رو میکشید.
- دارم میام بیبی...
زیر لب مضطربانه لب زد و درحالی که با تمام ترسهاش به صدای موتور و تیراندازی گوش میداد پای ایرپادی که دوباره ارتباط رو برقرار کرده بود، عربده کشید:
- پس اون پلیسای لعنتی کجان!؟؟
جونگ کوک با دور شدن موتور و محو شدنش در انتهای تاریک پارکینگ، پلکهاش رو روی هم فشرد. از استرسی که به وجودش چنگ میانداخت، ناخوداگاه با دو انگشت طرح رز روی دستبندش رو لمس کرد. لحظه ای بعد، با اخم هایی درهمِ ناشی از تمرکز از جا بلند شد.
پشت ماشین جا گرفت و درحالی که سعی داشت نفس های کندش رو تنظیم کنه، شروع به شلیک سمت مهاجم ها کرد.
با اینکار توجه ها رو به سمت خودش کشید تا ویآیپی و لوتوس بتونن با دردسر کمتری از اونجا خارج بشن.
تلاش کرد تمرکزش رو روی تیراندازی بگذاره و هر چند لحظه روی پاشنه ی پاهاش جا به جا میشد تا زاویه ی تیراندازیش رو تغییر بده... نیاز داشت تا حد زیادی به مهاجم ها توهم این رو بده که تنها نیست اما نمیدونست چقدر در این زمینه موفق عمل کرده.
ولی نمیتونست از فکر گفته های لوتوس بیرون بیاد... فکر اینکه موسیو درگیر شده باشه و یا آسیب ببینه، قلبش رو بی قرار میکرد و دست هاش رو به لرزه میانداخت.
لارک انگشت های کشیده اش رو به دور قنداق اسلحه میفشرد؛ از سرمای اون وجودش یخ بست. خشابش رو بی مهابا خالی کرد و اینبار قدم هاش رو به سمت وسط پارکینگ کشید تا حین تیراندازی، بتونه به سمت خروجی بره.
همزمان با تندی گرفتن قدمهای ماهرانهی لارک در تیراندازی توی اون تاریکی یخ زده؛ صدای بلند آشنایی که میخواست بشنوه، گوشهاش رو پر کرد:
- لارک!!
موسیو با تمام احساسش، از جایی در اعماق قلب، با نفسی بریده مرد رو صدا زد. عاجزانه، متاسف، نگران و با تمام ترسهاش بازدم بریدهای رو از تارهای صوتیش عبور داد تا میون اون صداهای آزاردهنده، جونگ کوک رو صدا بزنه.
CITEȘTI
Monsieur ∥ موسیو {VKook, KookV, NamJin}
Fanfiction🔴 #Full 🔴 توجه‼️این داستان سیاسی، جنایی و دارای محتوای بزرگسالانه است و ابدا به افراد زیر 20 سال توصیه نمیشه!! با آگاهی و درک درست و نسبی درمورد این مسائل، داستان رو مطالعه کنین.❤️🔥 موسیو با گام های موقر و جدی توی راهروی بلند شرکت قدم برداشت، ر...