دیدم یونگی داره به چیزی نگاه میکنه منم برگشتم
_ تهیونگ!
که دیدم داره به تختی که مادربزرگش رو دارن میبرن نگاه میکنه
_ هی تهیونگ بهم نگاه کن
هنوز داشت به اون سمت نگاه میکرد ..... تو شک بوداز زبون تهیونگ
T: مامانبزرگ ناهار چیه؟
+ قراره برای پسر خوشگلم یه کیمچی خوشمزه درست کنم
T: آخ جووووون ....... بعدش بریم اسب هارو ببینیم
+ به شرط اینکه درسهات رو بنویسی
T: اعععععع نه دیگه مامانبزرگ
+ پس اسب دیدن کنسل
T: باشه باشه مینویسم
+ اینم از کیمچی
T:اوووووم خیلی خوش مزست
+ نوش جونت.........
T: مامان بزرگ( بابغض)....... نباید ......نههههاز زبون ا/ت
تهیونگ یه چیزی زیر لب گفت بعد روی زمین زانو زد
T: نههههههه
با تمام وجودش گریه کرد منم فورا بغلش کردم
T: نه...ا/ت ...... بگو واقعی نیست......خواهش میکنم ا/ت نههههههه اون نباید برهههههه
_ تهیونگ اروم باش میدونم خیلی سخته
تهیونگ فقط داشت گریه میکرد و لباس من با اشک هاش داشت خیس میشد...... یونگی از دور به ما داشت نگاه میکرد و اشک میریخت..... پسرا هم از در بیمارستان اومدن داخل .... میخواستن بیان سمت تهیونگ که یونگی اجازه نداد.....T: من باید برم پیشش
تهیونگ فورا با چشم های خیس بلند شد و میدویید منم پشت سرش اومدم
_ نهههه تهیونگ ..... وایستااز زبون تهیونگ
ا/ت هی با داد زدن میخواست جلوم رو بگیره ولی من به دویدن ادامه میدادم اخر سر به اتاق مادربزرگ رسیدم و پرستار ها از اون اتاق اومدن بیرون
T: بزارین ببینمش
٪ نمیشه آقای کیم اونجا سرد خونست
T: قول میدم کاری نکنم فقط ببینمش
٪ خانم کیم رو داخل جعبه گذاشتین؟
@ نه هنوز آقای دکتر
٪ خوبه...... آقای کیم فقط ده دقیقه
T: چشماروم با پاهای لرزون وارد اتاق سردی شدم که مه همه جا رو گرفته بود....... بعد از اینکه چشمام عادت کردم به محیط یه تخت وسط اتاق دیدم و زیر ملافه یکی پنهان شده بود
T: مادربزرگ
اروم و آهسته به سمت تخت رفتم و همینجوری اشک میریختم....... باور نکردنی بود ....... زمان بچگیم مرده بود و من هنوز باور نمیکردم
T: خواهش میکنم تو نباش خواهش میکنم
دستهام با لرزش زیاد ملافه رو کنار زدن ...... اشکام بیشتر شدنT: نه...... نهههههه ..... این تو نیستی نه نه .... چشات و باز کن..... داری باهاش شوخی میکنی نه؟ .... الان اصلا وقت باری نیست مادربزرگ من دیگه بزرگ شدم...... لطفااااااا .......... جوابم بدهههههههه....... تو نباید برریییییی
از زبون ا/ت
آقای دکتر گفتن که تهیونگ رفته داخل و همه منتظرش بودیم
@ خانم ا/ت؟
_ بله خودم هستم
@ بفرمایید وصیت نامه خانم کیم هست
_ چرا یه من میدین
@ اخر این وصیت نامه خطاب به شما هست بهتره دست خودتون باشه
_ بله ممنونم
چرا برای من مادربزرگ نوشته؟ ...... یعنی باید به تهیونگ بدم
# ا/ت چی نوشته
_ نمیدونم فعلا نمیخوام بازش کنم ....... نمیتونم
# باشه عزیزم
ا/ن اروم بغلم کرد و منم اروم گریه میکردم...... جوری وابسته مادربزرگ شدم که انگار چند ساله باهاش زندگی کردم
H: یعنی نمیخوای به تهیونگ نشون بدی
J: هوپی اگه نشون بده تهیونگ غم بیشتر میشه
N: خود ا/ت میدونه کی بهش بده تا اون زمانی کسی حرف درباره این وصیت نامه جلوی تهیونگ نمیزنه
P: اره این بهترین کاره
از بغل ا/ن اومدم بیرون ..... بعد در باز شد
BINABASA MO ANG
I CAN'T WITHOUT YOU
Romanceتهیونگ آیدل مشهور و موفق دیوانه وار عاشقت بشه ولی روزگار و سرنوشت باعث بشه این عشق زیاد موفق نباشه فکر میکنی اخر این عشق خوب هست یا بد می تونی تا اخر راه به این سختی با تهیونگ باشی شاید سرنوشت چیز دیگه ایی بخواد