part 14

391 70 17
                                    

هوسوک اومد دستشو روی شونه یونگی گذاشت و گفت:
میدونم یونگ
برای تو هم سخته ولی نباید ته رو سرزنش کنی
اون حالش از تو بدتره همونقدر که تو میخوای بازم جیمینو ببینی اونم میخواد جونگکوک رو ببینه

¥تهیونگ فقط میخواد اون پسر رو ببینه تا مطمئن شه اون سالمه
نمیفهمم چرا ته مثله عاشق هایی که عشقشو از دست داده رفتار میکنه
اون که بهش علاقه ای نداشت...

÷نمیدونم یونگ
هنوز نفهمیدم ته عذاب وجدان داره یا.... یا دوسش داره...

¥ اون عذاب وجدان داره ولی فکر میکنه دوسش داره
÷ولی اون هیچ وقت نگفته بود ازش بدش میاد
حتی قبل از اینکه کوک تصادف کنه...
ته توی اون دبیرستان لعنت شده چند باری راجبش حرف زده بود
ولی نگفته بود ازش بدش میاد

¥ مهم اینه که ته اونو ردش کرده دیگه ینی دوسش نداشته

÷تو هم به جیمین گفتی بره
دوسش نداشتی؟

یونگی کلافه از سر جاش بلند شد و گفت:
محض رضای خدا انقد ماجرای منو ته رو با هم مقایسه نکنین

به سمت اتاقش رفت و قبل از اینکه بخواد وارد اتاق بشه برگشت گفت:
میخوام یونا رو ببرم شهر بازی...میای؟

÷نه باید یه چند روز برم بوسان.

یونگی سری تکون داد و گفت: تا یکی دو روز دیگه میای؟

هوسوک بلند شد و گفت:
÷پسفردا میام.

یونگی خوبه ای گفت و رفت تا لباس هاش رو عوض کنه
هوسوک یونا رو صدا زد

یونا به سرعت از اتاق اومد بیرون .هوبی روی ماهاش نشست تا هم قد یونا بشه

÷ بابایی اومده پیشت من باید برم دو سه روز دیگه میام پیشت

میرم بوسان دلم برای مامانم تنگ شده
یونا باشه ای گفت و هوسوک رو بغل کرد
÷خدافظ عمو زود بیا
برام پاستیل هم بخر، باشه؟

هوسوک خنده ای کرد و گفت:
چشم برات میخرم
حالا بریم امادت کنیم با بابایی بری شهر بازی.

یونا از خوشحالی بالا پایین پرید و دست هوسوک رو گرفت و توی اتاقش برد

______________________________________________




از توی ایینه نگاهی به خودش انداخت
تصمیم گرفته بود روز اول کاریش حداقل لباس رسمی تری بپوشه
یه کت شلوار کرمی رنگ پوشیده بود

به سمت کمدش رفت تا یه کراوات انتخاب کنه

کراوات قهوه ای رنگ رو برداشت اون رو دور گردنش انداخت
ولی باز هم مثله دفعه های قبل موفق به بستن کراوات نشد

در واقع اصلا لباس رسمی نمیپوشید که بخواد بلد باشه چجوری کراوات ببنده
هوبی هم پیشش نبود تا کمکش کنه. بیخیال کراوات بستن شد

سوییچ ماشینش رو برداشت و به سمت شرکت روند
بعد از بیست دقیقه به شرکت رسید

میخواست مستقیم وارد دفتر یونگی شه

بیخیال پچ پچ های کارکنان شد به سمت اتاق یونگی رفت و بدون اینکه در بزنه وارد اتاق شد
یونگی با شنیدن صدای باز شدن در سرشو بالا اورد و تهیونگ شیک پوش رو دید
سوتی کشید و گفت:
¥ ببین کی اینجاست...
میخوای با این تیپ مخ کیو بزنی؟

تهیونگ خنده بی جونی کرد و گفت
+بسه هیونگ. شلوغش نکن

یونگی هم خنده ای کرد و دستشو سمت ته برد و با حالت رسمی گفت:
سلام جناب کیم. خوش امدید

ته هم ابرو هاشو بالا انداخت و متقابلا دست یونگی رو گرفت و گفت:
ممنون اقای مین ، کار کردن با شما باعث افتخاره

یونگی از اون حالت رسمی در اومد و گفت:
خیله خب حالا بیا تا بریم اتاقتو نشونت بدم.

+چشم اقای رییس بفرمایید
یونگی چشماشو چرخوند و دست ته رو گرفت و از اتاق خارج شدن.

______________________

______________________________________

-مطمئنی میخوای با شرکت مین قرار داد ببندی؟

-مطمئنم که دارم میرم و میخوام تو رو هم ببرم‌.
-کاش فقط ولش میکردی

-ولش کنم؟؟!

من تازه میخوام شروع کنم. توهم کاراتو بکن
باهم میریم سئول

تو هم یادته؟
یا یادت رفته؟
مهم نیست...بازم یادت میارم عزیز من

𝐈 𝐝𝐢𝐝𝐧'𝐭 𝐟𝐨𝐫𝐠𝐞𝐭 𝐚𝐧𝐲𝐭𝐡𝐢𝐧𝐠Where stories live. Discover now