part 15

330 64 7
                                    

+اوهههه اینکه حتی از اتاق خودتم قشنگ تره..

ته بعد از اینکه وارد اتاقش شد به یونگی گفت

یونگی هم دستاشو توی جیبش کرد گفت: به هر حال شما قراره یکی از مهمترین پروژه ها زیر دستتون باشه
باید هم اتاقتون مناسبتون باشه اقای کیم...

تهیونگ با تعجب به سمت یونگی برگشت
+پروژه مهم؟

¥اره چی فکر کردی پس..

+م.من

یونگی که دستپاچه شدن ته رو دید گفت:
نگران نباش
پروژه هفته بعد اوکی میشه
تا هفته بعد متوجه همه چیز میشی

یونگی مکثی کرد و گفت

اصلا گفتم امروز بیای که راجب این پروژه حرف بزنیم

تهیونگ دست از دید زدن اتاق برداشت و اومد روی مبلی که وسط اتاق بود نشست
+خب هیونگ بهت گوش میدم

یونگی هم به سمت ته رفت و روبروش نشست ،دستاشو تو هم قفل کرد و گفت:
ببین ته ما داریم با یه شرکت امریکایی قرار داد میبندیم
قراره باهم روی یک پروژه برج سازی کار کنیم
در واقع قرار بود دیروز رییس شرکت J.p به همراه معاونش بیاد
ولی خب اون فقط دوتا از نوچه هاشو فرستاده بود
منم گفتم تا خودش نباشه امضا نمیکنم

ته ابروهاشو بالا انداخت و گفت
+خب..؟

¥ خب همین دیگه...قرار شد هفته بعد بیاد سئول و حالا که تو اومدی ...هفته بعد تو باید قرارداد رو امضا کنی
ته با تعجب پرسید:

ینی تو میخوای من این پروژه رو قبول کنم؟

¥ اولین پروژه ات که نیس
من هم کمکت میکنم، ولی طرف قرار داد تویی و ایان آدلر

+ایان..آدلر؟

یونگی سری تکون داد و از جاش بلند شد گفت:

¥اره...رییس شرکت J.P

در همون لحظه موبایل یونگی شروع کرد یه زنگ خوردن
به سمت در رفت و گفت: ته باید به این تماس جواب بدم
جزئیات دقیق پروژه رو هم فرستادم به لب تابت

و بعد از اتاق خارج شد
تهیونگ از جاش بلند شد به سمت میزش رفت و نشست
لب تابشو روشن کرد و با دیدن اینکه پسورد نیاز داره
اخمی کرد
ولی بعد کاغد کوچیکی رو کنارش دید

+پس اینه رمزش
هیونگ فکره همه جاشو کرده

وارد ایمیل شد و پیام هاشو چک کرد
با دیدن ایمیل یونگی پیام رو باز کرد و شروع کرد به خوندن جزئیات پروژه

بعد از گذشت دو ساعت در اتاقش باز شد و یونگی  وارد اتاق شد

¥خوندی؟

+ اره هیونگ متوجه شدم.

¥خوبه بیا جلسه داریم.

تهیونگ سرش رو بالا اورد و پرسید:
جلسه؟
¥ بله دیگه..باید ورود رئیس جدید رو رسما معرفی کنیم یا نه؟

تهیونگ اهایی گفت و بلند شد
+باشه هیونگ الان میام.

یونگی بلند شد و با یاد اوری چیزی که میخواست بگه برگشت گفت:
یعنی الان قراره کیم ته ته رو از دست بدیم و کیم تهیونگ رو داشته باشیم؟

تهیونگ پوزخندی زد و  و همونطور که سر استین لباسش رو درست میکرد گفت:
میدونی که ته ته فقط برای تو و یونا و هوبیه؟

ته با اوردن اسم یونا انگار که یادش افتاد هوسوک بوسانه گفت:
راستی هیونگ یونا کجاست الان؟

¥پرستارش رو فرستادم خونه

تهیونگ چهرشو تو هم جمع کرد گفت:
+همون کله سبزه؟

یونگی خنده ای کرد و گفت:
اره همون.تو هنوزم ازش بدت میاد؟

+محض رضای فاک انگار متوجه نمیشی وقتی میبینتت چیکار میکنه

یونگی بی تفاوت پرسید:
¥چیکار میکنه مگه ؟

+هیچی فقط چاک سین‌....

یونگی خنده ی بلندی کرد و گفت
¥ باشه ته تمومش کن.

تهیونگ‌چشماشو چرخوند و گفت:
حالا هرچی.بریم؟

¥بریم.

_____________________________________

𝐈 𝐝𝐢𝐝𝐧'𝐭 𝐟𝐨𝐫𝐠𝐞𝐭 𝐚𝐧𝐲𝐭𝐡𝐢𝐧𝐠Where stories live. Discover now