part 20

360 61 52
                                    

ته رو روی صندلی خوابوند دستش رو روی نبض ضعیفش گذاشت ترسیده بود.کلافه سری تکون داد و
ماشین رو روشن کرد و از روی GPS به دنبال نزدیک ترین بیمارستان گشت و بعد ماشین رو روشن کرد

نفهمید چطور و به چه سرعتی به بیمارستان رسید

در سمت ته رو باز کرد و اون رو توی بغلش گرفت‌
رفت داخل و با دیدن پرستاری اون رو صداش کرد

-لطفا...حالش..خوب نیست

پرستار به سمت کوک اومد و گفت اون رو توی بخش اورژانس روی تخت بزاره

کوک ته رو روی تخت گذاشت و به صورت رنگ پریدش نگاه کرد

دست ته رو توی دستاش گرفت

پزشکی به سمتش اومد و نبض ته رو گرفت و گفت:

نبضش ضعیفه... چه اتفاقی افتاده؟

-نمیدونم.. فقط یهو غش کرد.گفتن که حمله پانیک بهش دست داده.

/سابقه حمله عصبی داشتن؟

کوک با شنیدن حمله عصبی چشم هاش گرد شد..حمله عصبی؟

-ف فک کنم اره.

/خیله خب.

دکتر به سمت پرستار برگشت و گفت

دستگاه اکسیژن رو وصل کن
شما هم لطفا بیرون منتظر بموند تا بهوش بیان

کوک تند تند سر تکون که گوشیش زنگ خورد

£الو کوک...کجایی.

-بیمارستان نزدیک شرکت

£ خیله خب ما داریم میایم کوک

-باشه.

و بعد تلفن رو قطع کرد

چشماشو بست و سرش رو به دیوار تکیه داد
چرا همه چیز انقدر پیچیده شد
الان باید چیکار کنم
چرا حمله عصبی؟

نفسش رو کلافه ازاد کرد

/ببخشید اقا...

به دکتر نگاه کرد و گفت:

£ بفرمایید.
حااش چطوره؟

/ نگران نباشید.کم کم بهوش میان...فقط
ایشون سابقه حمله عصبی داشته و این اصلا خوب نیست
نباید توی شرایط استرس زا قرار بگیرن
اگه قرصی مصرف میکنه...حتما اون رو به طور منظم استفاده کنن
چیز ساده ای نیست
ممکنه این حمله ها به مرگشون ختم بشه.لطفا جدی بگیرید

با شنیدن کلمه مرگ از زبون دکتر
سرش رو به چپ و راست تکون داد

-بله از این به بعد حواسم هست.

مرگ؟
از ته عصبی بود
اونم ۸ سال
ولی اینکه ته بخواد نباشه ...نه اصلا
اون باید میموند.

-تو باید زنده باشی کیم تهیونگ
باید مثله من اذیت شی
نباید یادت بره چیکار کردی باهام
نمیزارم یادت بره ته

𝐈 𝐝𝐢𝐝𝐧'𝐭 𝐟𝐨𝐫𝐠𝐞𝐭 𝐚𝐧𝐲𝐭𝐡𝐢𝐧𝐠Where stories live. Discover now