(این بار نوبت منه...) Pt.10

3.4K 430 134
                                    

-حالا اسمشو چی بزاریم؟

جونگکوک که داشت میخندید، با شنیدن سوال تهیونگ، ساکت شد و چند بار پلک زد.
به این بخشش توجه نکرده بود!
سرش رو خاروند و همون‌طور که به سینه ی تهیونگ‌ تکیه داده بود، لبهاش رو آویزون کرد:
+هنوز که نمیدونیم پسره یا دختر...چجوری اسم انتخاب کنیم؟

تهیونگ هم که قانع شده بود، سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و جونگکوک رو محکمتر در آغوش گرفت.

حالا همه چیز منطقی تر به نظر میرسید!
تغییرات یهویی رفتار جونگکوک...
حساس شدن به لمس هاش و از همه مهمتر خود تهیونگ که هر لحظه دلش میخواست مواظب پسرکش باشه!

دستش رو روی شکم جونگکوک گذاشت و با لحن شیطونی زمزمه کرد:
-مثل اینکه حالا ددیه دوتا بیبی ام!

جونگکوک که چشمهاش رو بسته بود و داشت از عطر بدن تهیونگ لذت میبرد، با شنیدن این حرفش، اخم غلیظی کرد و سرش رو بلند کرد.
اون قرار نبود تهیونگ رو با کسی تقسیم کنه!
به هیچ وجه!
سرش رو به نشونه ی نه تکون داد و خیلی جدی گفت:
+نه خیر! من ددیم! تو پاپایی!

با شنیدن این حرف، تهیونگ شروع کرد به بلند خندیدن و جونگکوک رو تو بغلش فشار داد.

-آخ قلبممم...کیوتِ من!

و بعد گونه های جونگکوک رو فشار داد و واسه چهره ی بانمکش ضعف کرد.
پسر کوچیکتر که نمیدونست بخاطر درد گونه هاش شاکی باشه یا بخاطر لبخند تهیونگ خوشحال، در حالی که اخم کرده بود، به زور خندید و وقتی تهیونگ گونه هاش رو ول کرد، با لبهای آویزون مالیدشون.

+من ددیم!

پسر بزرگتر نیشخندی زد و دوباره به تاج تخت تکیه داد و ابروهاش رو بالا انداخت:
-نچ! اون کوچولو به من میگه ددی!

+آخه واسه چی هم باید ددیه من باشی هم ددیه کوچولومون؟

تهیونگ که داشت به جونگکوک نگاه میکرد، با شنیدن لفظ "کوچولومون" لبخند عمیقی زد و دستهاش رو باز کرد.
این برای واقعی بودن زیادی شیرین بود!

-تو خودت کوچولویی بعد به اون نینی میگی کوچولو؟

+کیم تهیونگ!!!

-من جئون تهیونگم!

و بعد جفتشون خندیدن.
هیچکدوم فکرش رو هم نمیکردن که ماه عسلشون بتونه تا این حد رویایی و دوست داشتنی بشه!
به علاوه ی یه موجود فسقلی!

***************************

صبح روز پنجم، جونگکوک کسی بود که اولین نفر بیدار شد.
نور خورشید، مستقیم تو چشمهاش میتابید و با غرغر به سمت تهیونگ چرخید و سرش رو تو سینه اش پنهان کرد.
تهیونگ هم طبق عادت همیشه، وقتی حس کرد یه موجود بغلی خودش رو داره میچسبونه بهش، همونطور که خواب بود، دستش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد که باعث شد لبخند کیوتی روی لبهای پسرکش بنشینه.

All Of My Life 2🧚‍♂️Where stories live. Discover now