[8]

244 76 125
                                    

شب، جونگین که از سرکارش برگشت، چان با بوسه ای ازش استقبال کرد و نذاشت جونگین حتی ذره ای از استرس وجودش رو متوجه بشه. جونگین با خوشحالی از روز خوبی که داشته توضیح میداد و چان بهش گوش میکرد.

انگار اون روز بخاطر سال نوی قمری، رئیسشون بهشون یه روز مرخصی داده بود و جونگین داشت برنامه می‌چید که هیولا رو به یه مکان دیدنی ببره.  

- پارک المپیک رو ندیدی نه؟   

جونگین پرسید و چان متعجب نگاهش کرد. 

- نه  

- خب اون یه پارکه. فردا بریم اونجا. خیلی قشنگه. خوش میگذره  

- اگه تو بخوای من تا جهنمم باهات میام   

جونگین متعجب به چان نگاه کرد و هر لحظه نیشخندش بزرگ و بزرگتر شد  

- هیییی! این چی بود؟ از این چیزام بلد بودی؟   

چان لبخندی زد و رو به روی پسری که داشت سوشی های مونده توی یخچالش رو میخورد، قرار گرفت. ناراحت بود که نمیتونه کاری کنه که پسرکش حتی یه غذای درست حسابی بخوره... اون واقعا توی زندگی جونگین به چه دردی میخورد؟   

- جونگین... میدونی خیلی دوستت دارم نه؟ این یعنی من تا پای مرگم عاشقت میمونم هوم؟   

- این چیه یدفعه ای میگی؟ داری میترسونیم... نکنه اتفاقی افتاده؟   

جونگین با ترس گفت و چان به سرعت دستش رو توی هوا تکون داد. نباید از الان پسرکش رو میترسوند... اون از ماموریت سر بلند بیرون میومد. باید این اتفاق میفتاد!   

- نه فقط خواستم بدونی. پس... فردا میریم پارک؟   

- اوهوم. حیف که تو نمیتونی چیزی بخوری وگرنه بیشتر خوش میگذشت!   

- یه روزی انسان میشم و غذاهای شما رو میخورم  

- ها؟ منظورت چیه؟   

چان در جواب جونگین سری تکون داد و قبل این که سوالات دیگه ای بپرسه، اون رو به تختش هدایت کرد و مجبورش کرد بخوابه تا خستگیش رفع بشه هرچند انگار جونگین قصد نداشت به این زودیا بخوابه.   

- بخاطر تو از دیشب میترسم بخوابم. میترسم که بخوابم و صبح تو نباشی... میترسم که کابوس نبودنت رو ببینم. گفتی رئیست اگه بفهمه با یه انسان وارد رابطه شدی تو رو از بین میبره... اگه بری...   

نمیخواست درموردش صحبت کنه. شاید خودش هم یه روزی میرفت اما رفتن چان... نمیخواست بهش فکر کنه. هیولا واقعا جای بزرگی توی قلبش گرفته بود. نمیخواست اون جا خالی بشه... مگه قلبش چقدر توانایی داشت؟    

- من نمیرم. تا صبح همینجا میشینم و نگاهت میکنم. میدونستی توی خواب خیلی زیبایی؟ من میتونم تا ابد به چهره‌ی غرق در خوابت نگاه کنم    

ᴹʳ 𝐌𝐀𝐋𝐀𝐂𝐇𝐈 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now