dangerous letters

71 7 0
                                    

کاغذايی که با يک پرونده مرتب شده بودن توی دستم بود و خط به خط چک میکردم

-يتيم؟اينا مال کجان
-مال همین شهرن قربان..توی یتیم خانه ای به اسم سیلور هستند
-باشه برو بیرون

پرونده رو توی کشويی که زير کمد چوبی بود گذاشتم تا بعدا چکش کنم،بعد از گرفتن دم عمیقی که باعث میشد قفسه سینم رو متورم کنه کت مشکی رنگم رو برداشتم و با قدم های متوسط از اتاق کار خارج شدم

محض بیرون امدنم با باردنی که جلوم بود و يه برگه ای که اصلا نميدونستم چيه رو جلوی صورتم نگه داشته بود مواجه شدم که با لحنی تغریبا عصبی که به سختی میشد تشخیصش داد زمزمه میکرد

-تهديد از طرف الکساندر دارنل

سرم کج کردم تا صورتش رو پشت برگه ببينم و حدسم درست بود قيافه اش پوکر اما عصبی بود اين خصلتشه که گول بزنه

-خب؟

-خب؟همين؟الفورد اين....

صداش بالا رفته بود و توجه اعضای اون عمارت رو جلب میکرد،انگشتم بالا اوردم تا صداش رو بياره پايين و دردسر نسازه

-آلفورد این هفتمین تحدیدیه بهتره الان جلوش رو بگیری نه وقتی که دستت به جایی بند نبود
-خودت خوب میدونی کاری نمیتونه بکنه

همونطور که یقه کتم رو مرتب میکردم جلوی قُر زدنش رو هم گرفتم و تا لب هاش رو از هم فاصله داد حرفم رو شروع کردم

-از دکتر هوسوک چخبر

نفسش رو کلافه بیرون داد و چشای قهوه ایش رو توی کاسه چرخوند

-هیچی همچنان توی ایتالیا میچرخه...بعد اینکه مهاجرت کرد زیر نظر گرفتیمش و سعی داریم افرادی که دور و برش میشناسه رو پیدا کنیم

-خوبه پس بریم سراغ کشتی...دوسال ریاست کردم و همش از همین کشتی برای واردات استفاده کردم نباید چیزیش بشه برام مهمه

چهرش به حالت مسخره ای که انگار چندشش شده بود در امد و سرش رو تکون داد
-چچچچششششم قربان امر دیگه ای ندارید؟؟

خندم رو بزور کنترل کردم و با حالت جدی همیشگی نگاهش کردم
-مسخره نکن میخواستی برای کمک داوطلب نشی
-خب حالا مرتیکه

دیگه نتونستم جلو خندم رو بگیرم کوتاه خندیدم که مشتش رو به بازوم کوبید
-کوفت

سرم رو به عنوان تایید تکون دادم
-بسه باردن...میخوام برم پیش فلیپ کشتی رو چک کنم میای یا نه
-نه خستم میرم بخوابم

سرم رو براش به عنوان خداحافظی تکون دادم از در خارج شدم

بوگاتی مشکی رنگی جلوی در تو جاده ای که دور تا دورش پر درخت و گل گياه بود پارک شده بود

سوار شدم بعد روشن کردنش دنده عقب از حياط عمارت خارج شدم

*****

دستام جيبم بود همونطور که کنار کشتی روی اسکله قدم برميداشتم به توضيحات کاپيتان گوش ميدادم

حرفاش که تموم شد سرم رو تکون دادم و شونه بالا انداختم

-هرچی هم هست خيلی مراقب باش بازهم تهديد شديم

سمت فليپ قدم برميداشتم،مثل من دستاش رو توی جيب شلوارش فرو برده بود

دستم رو روی بازوش که استين پيراهن مشکی رنگش رو پر کرده بود گذاشتم و چند ضربه اروم دوستانه زدم

-بيا بريم بقيش به عهده اوناس

سوار ماشين شدم و فليپ هم صندلی کنار من نشست معلوم بود چيزی فکرش رو مشغول کرده،وظيفم این بود که باهاش صحبت کنم

-هی مرد شکست عشقی خوردی؟
-یااا آلفورد بامزه نشو
-ما رو باش نگران کی شدیم

تک خنده ای کرد و سرش رو سمتم چرخوند که باعث شد نيم نگاهی بهش بندازم، چهرش خیلی نگران به نظر میومد
-نامه الکساندر کثیف رو دیدی؟

نفسم رو کلافه بیرون دادم و به جاده روبروم زل زده بودم

-فليپ شروع نکن دارنل کاره ای نيست تهش يه درگيری راه ميندازه که شکست خودش جلو تر میفته همتون هم میدونید

-آلفورد رييس مافيای تايلند کيه؟الکساندر..الکساندر دارنل که پاشده اومده ايتاليا تا الفورد لوسيانو رو شکست بده...باید جلوش رو گرفت

تن صداش بالاتر رفته بود

گوشيم روی ويبره بود و با لرزشش توی جيبم سعی داشت جلب توجه کنه تا جواب تلفن رو بدم

گوشيم رو از جيبم در اوردم بعد ديدن اسم فردی که تماس گرفته گوشی رو سمت فليپ چرخوندم
-حلال زاده..منشی الکساندره

قبل اينکه فليپ به جواب دادن اون تماس نظر منفی بده انگشتم رو روی قسمت سبز گوشی کشيدم و صدای زنی از پشت گوشی به گوشم خورد

-آقای لوسیانو؟؟

از گوشه چشم میتونستم عصبی بودن چهره فلیپ رو ببینم
نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو ازش گرفتم
-خودمم...

The wrong bulletWhere stories live. Discover now