Wrong bullet

18 2 0
                                    

Alford:

سیاهی که با خوابیدن تمام دنیام رو فرا میگرفت و ارامش و سکوت رو بهم هدیه میداد با صدای زنگ گوشی و ویبره اش که رو مخ تر به نظر میومد به پایان رسید

پلکای سنگینم رو به زحمت از هم فاصله دادم و با گرفتن گوشی روبروی چشام نگاه کوتاهی بهش انداختم اما به اسم یا شماره فردی که زنگ زده حتی نگاه هم نکردم و جواب دادم

صدایی که به گوشم نفوذ میکرد مال فلیپ بود و اون پسر عصبی بود
تشخیص اون صدا برای منی که از بچگیم فلیپ رو میشناختم چندان سخت نبود

پس تمام هوش و حواسم رو روی حرفاش گذاشته بودم و سر و پا گوش شده بودم

اما چیزی که به گوشم خورد ابروهام رو بیشتر از قبل گره انداخت

بعد پایان دادن به اون تماس نگاهم رو به دور و بر انداختم...اصلا حواسم نبود که دکتری که تا چند دقیقه پیش روی تخت بیهوش بود دیگه حضور نداره

به سرعت از جام بلند شدم که از در اتاق لباس هاش بیرون اومد

نفس عمیقی کشیدم و دستام رو توی جیبم گذاشتم
-کی گفت بلندشی
-همیشه که نمیتونم استراحت کنم که

سرم رو بالا پایین تکون دادم
-قبول..ولی از اتاق بیرون نیا فعلا

قدم هام رو سمت در کج کردم و با قدمهای نسبتا بلندی از اتاق بیرون رفتم

پله ها رو یکی بعد از دیگری بالا میرفتم تا به تک دری که روی پاگرد بزرگ قرار داشت برسم و بعد از اون به باشگاهم

دکمه های پیراهنم رو باز کردم با فاصله دادن لبه هاش اونو از تنم در اوردم و روبروی کیسه بوکس مشکی رنگی که وسط باشگاه اویزون بود واسادم

بعد از گرفتن دم عمیقی شرو کردم به مشت زدن...پشت سر هم میکوبیدم زیر لب میغُّریدم

متوجه ابنکه زمان چطور میگذشت نبودم و فقط حرصم رو خالی میکردم

با زنگ خوردن گوشی دست از مشت زدن به اون کیسه بیگناه برداشتم و گوشی رو جواب دادم و مطمئن بودم کی پشت خطه
-بیارش باشگاه

حوله ای رو از گوشه مبل توی باشگاه برداشتم و روی تنم کشیدم تا عرقش رو کم کنم

*****

حالا اون نگهبان و کاپیتان کشتی که گم شده بود روبروی من روی زمین به صورت تعظیم در امده بود و من درحالی که دستم رو تو جیبم فرو میبردم با دست دیگم گلسی که کمی ویسکی توی خودش داشت رو سر میکشیدم

-ببخش..ید...ببخشید قربان باور کنید تلاش خودمو کردم ببخ....

صدای التماس گرش روی مخم قدم میزد....پس همون عذرخواهی اخر که حتی کامل از دهنش بیرون نیومده بود کافی بود تا لگد نچندان محکمی توی فکش پیاده کنم

سر اون مرد کمی بالا پرت شد و قبل از اینکه دوباره پایین بیاد توسط دست من گرفته شد
با غُرشی از روی عصبانیت توی صورتش حرف میزدم که باعث میشد چشاش رو ببنده تا چشم های من رو نبینه
-ببند اون دهنتو..چی بهت گفته بودم ها؟؟تمومش کردی پس تمومت میکنم مطمئن باش

صدام خیلی بلند شده بود اما اصلا حواسم نبود تا چه حد بلند شده تا اینکه فلیپ با ضربه ارومی که به شونم زد بهم فهموند که باید کمی تُن صدام رو پایین بیارم

چند دقیقه بعد در دوباره به صدا در اومد...اما کسی قرار نبود بالا باشه
چهره‌ام متعجب شده بود فلیپ هم همین بود

تکیه ام رو از زانوم برداشتم و بلند شدم که بلافاصله سر مرد پایین افتاد

-میتونی بیای
در باز شد اما از دیدن فردی که پشت اون در بود برای اولین بار اصلا خوشحال نشدم

چشم های اون هم ترسیده بود
اون دکتر ترسیده بود
از صداش میشد فهمید
-ا..اقای لوسیانو..؟

نگاهم رو بین مارسل و هوسوک رد و بدل کردم بعد نفس عمیقی که کشیدم اشاره کردم تا بره
-الان وقتش نیس مگه نگفتم تو اتاقت بمون
-اخه صداتون تا پایین اومد...

انگشت شست و اشارم رو از وسط ابروهام تا انتهای اونها کشیدم و سرم رو اروم تکون دادم
-چیزی نیست برو
-نه میخوام بمونم

اون نگاهش روی مرد روی زمین بود...اما نمیدونم چی گولم زد تا بزارم اون پسر توی اون اتاق بمونه

اما بلافاصله بعد بسته شدن در دوباره جلوی مرد واسادم
-چشاتو باز کن و پاشو

بعد اینکه روی پاهای لاغرش واساد با تیغه ی پام محکم به پاش کوبیدم طوری که میخواست بیوفته
صدام رو بالا بردم و دستور دادم
-وایسا

صدام باعث شده بود تا هوسوک چشاش رو ببنده پس کمی صدام رو اروم تر کردم
-انقد بی ارزه ای؟

مشتی توی صورتش خوابوندم و دوباره ادامه دادم
-بی ارزه ها جاشون اینجا نیس
و یک مشت دیگه...اما انچنان محکم بود که باعث شد رو زمین بشینه

تا پام رو از زمن فاصله دادم تو توی شکمش بکوبم صدای کسی که چند دقیقه ای میشد بین ما بود باعث شد پام رو روی زمین بزارم

با ابروهای گره خورده به فلیپ نگاه کردم که اون هم مثل من متعجب و عصبی بود
پس نگاهم رو از روی فلیپ روی هوسوک سر دادم..
اوه...
اون پسر روی زمیم نشسته بود و به سمت من تعظیم کرده بود...

-اقای لوس..یاونو لطفا..لطفا ببخشیدش

-دخالت نکن بلند شو
صدای التماسش با بغض قاطی شده بود و دست بردار نبود
-لطفا...هرچی بخاید بهتون میدم ببخشیدش

گره ابروهام گیج و گنگ گره خورده بود که دوباره صداش توی گوشم پیچید
-هرچی که هست حل میشه...خواهش میکنم اقا

به فلیپ اشاره کرده تا مارسل رو از اتاق بیرون ببره تا من و دکتر روبروم باهم صحبت کنیم

-چی داری میگی
-اقا اون..اون مرد کل این دوسال مراقب من بوده...خواهش میکنم...از جونش بگذرید

پیراهنم رو تنم کردم و مشغول بستن دکمه هاش شدم

ولی ستا دکمه رو بسته بودم که صدای اون پسر من رو از کار انداخت و باعث شد سمتش بچرخم

-هرچیزی میخواید بگید قول میدم انجام بدم زیرش نزنم

دوباره مشغول بستن دکمه های لباسم شدم و در همون حین حرف میزدم
-وسایلتو جمع کن بیا اتاق من
بدون توجه به چیز دیگه ای از باشگاه خارج شدم

The wrong bulletWhere stories live. Discover now