startting everithing

49 7 0
                                    

صدایی فليپ و باردن کل اتاقم رو پر کرده بود،دختر و پسری که سعی داشتن با داد بيداد کردن و غر زدن من رو از اين ديدار منصرف کنن

اما من ميرم بايدبرم،الکساندر رو ببينم و ببينم چه دليلی برای پايين کشيدن و ضربه زدن به من داره اصلا ميتونه همچيچ کاری کنه؟

پيراهنم رو مرتب کردم کت نقره ای رنگم رو پوشيدم موهای مشکی رنگم طبق معمول بدون اينکه مرتبشون کنم فرم خواصی به خودشون گرفته بودن

توی حال و هوای خودم بودم که يهو فریاد فلیپ از حال خودم کشيد بيرون

-الفورد لوسيانو با توعممممم،ما رو ميبينی؟ميشنوی چی ميگيم؟نکنه هم کر شدی هم کور

-چندبار بگم هيچی نميشه ها؟چی ميخواسته بشه نميکشنم که تازه اول کاره

در لحظه یقم توی مشت های محکم باردن گره خورد و صورتش بهم نزدیک شد
-آلفورد بفهم اونم مثل تو هيچی حاليش نيست

دستش رو محکم گرفتم و از یقم جدا کردم و یقه ام رو مرتب کردم
-اگه شما اسيب نزنين به اين نفهم الکساندر نميزنه

قدم های متوسطم رو سمت در برداشتم و دستگيرش رو بين دستام فشردم که در از اون سختی در اومد و راحت ميشد بازش کرد

-شماهاهم نگران نباشين تنها نميرم که بميرم
فليپ دستش رو روی پيشونيش کشيد و نفسش رو کلافه بيرون داد

- من و باردن هم ميايم
سرم رو تکون دادم با قدم های تقريبا بلند سمت در رفتم و با لحن خنثی هميشگيم لب زدم

-شما ها مياين فلاویا هم قراره بياد
باردن نفسش رو اروم بيرون داد
-خوبه پس از اين ميتونيم مطمعن باشيم چيزی نمیشه

همه چيز آماده بود و بچه ها توی ليموزين مشکی رنگ براق کنار عمارت دارنل در محوطه ای سرسبز پارک شده بود نشسته بودند اما من و فليپ از ماشين پياده شديم

سمت در عمارت حرکت ميکرديم و وقتی به در رسيديم باديگارد ها بعد احترام کوتاهی در رو باز کردند تا وارد اون عمارت بشیم

وارد عمارت که شدم اولين چيزی که جلوم بود يک مجسمه ظريف کاری شده که چند متر دور تر از در وسط ورودی عمارت قرار داده بودن

عمارت بزرگی بود اما برای موندن مدت کوتاهی در ايتاليا زيادی بود

با ديدن الکساندر اروم طوری که فقط فليپ بشنوه زمزمه کردم

-اميدوارم بوی عطر شيرين نداشته باشه

فليپ که ميدونست چقدر از عطر شيرين بدم مياد و عصبيم ميکنه کوتاه خنديد و سمت الکساندر قدم برداشت و منم کنارش راه افتادم

جلوی الکسانرد واسادم و بعد دراز کردن دستش دستم رو بالا اوردم و بهش دست دادم بعد مطمئن شدن از وضعیت وارد اتاق کارش شديم

The wrong bulletWhere stories live. Discover now