تو برام مثل همون سيب ممنوعه اي كه نبايد بچينم ، كه حتي نبايد بهش فكر كنم ، نبايد به اين اعتراف كنم ولي چشم هاي مشكيت كه هميشه زير موهاي مواجت پنهان شدن باعث ميشن هربار وسوسه داشتنت رو بيشتر از قبل توي وجودم حس كنم ._ جئون جونگكوك _ ١٢ اپريل
بالاخره روزي كه قرار بود با يونگ بره تا ساموئل رو ببينه رسيده بود . استرس داشت ولي سعي ميكرد مثل هميشه با زمزمه كردن اهنگ مورد علاقش از استرس و دلهره اش كم كنه ، كت و شلوار مشكي كه كاملا فيت تنش بود رو پوشيده بود و بعد از مرتب كردن موهاش روي يكي از مبل هاي خونش نشسته بود و همون طور كه با پاي راستش روي پاركت هاي خونه ضرب گرفته بود ،هر چند دقيقه يك بار دست هاشو بين موهاي مشكيش كه بينشون هايلايت هاي نقره اي ديده ميشدن فرو ميكرد .
بالاخره داشت به هدفش نزديك ميشد، ورود به باند ساموئل رومانو كه يكي از دشمن هاي بزرگ كيم ويكتور بود ميتونست اون رو خيلي به انتقامش نزديك كنه ، فعلا بايد تمام تلاشش رو ميكرد كه بتونه نظر اون مرد رو جلب كنه پس سعي كرد مثل هميشه چهره پريشون و درموندش رو پشت يه نقاب قوي و محكم پنهان كنه...
با شنيدن صداي زنگ گوشيش كه خبر از رسيدن يونگي ميداد از جاش بلند شد و بعد از چك كردن خودش جلوي اينه قدي كه كنار در ورودي بود از خونه خارج شد .
تمام طول مسير، تا عمارت رومانو رو يونگي يك كلمه هم حرف نزد ، و دلخور بودنش كاملا از چهرش مشخص بود . بهش به خاطر نگراني كه نسبت به من داره حق ميدم اون يجورايي بعد از مرگ پدرم تنها كسيه كه مثل يه عضوي از خانوادم مراقبمه و هميشه هوامو داشته، اون تقريبا مثل بردار بزرگترمه . اما من نميتونم به خاطر نگراني هاش از انتقامم بگذرم .
من به پدرم قول دادم...
YOU ARE READING
Paradox
Fanfictionهمون طور كه خيره نگاهش ميكرد گفت : _ كاش من نقـاش بودم تـوما نيشخندي زد و به سمت مرد بزرگ تر چرخيد . و نگاهش رو به دست ها و انگشت هاي كشيدش داد و لب زد : + با دست هايي كه هميشه اسلحه بينشون چرخ خورده ، نميتوني قلم نقاشي بگيري ،كيم ويكتور . بهش نزديك...