معناي تنهايي رو بعد از تو فهميدم
وقتي كه همه رو كنار خودم داشتم و خلع نبودنت مثل يه زخم باز آزارم ميداد...
وقتي كه نتونستم جاي خاليت رو با هيچكسي پر كنم
وقتي هرچيزي بدون تو مزه زهرمار مي داد...
معناي تنهايي رو فهميدم ._كيم تهيونگ_ ٢ مي
اوركت بلند مشكي اي رو روي كت و شلوارش پوشيد و بعد از دست كشيدن بين موهايي كه هميشه روي چشم هاش سايه مي انداختن از اتاق خارج شد و از پله ها پايين رفت . و چشمش به سوهو اي خورد كه پايين پله ها روي يكي از مبل هاي وسط سالن نشسته و سرش پايينه و با يكي از پاهاش روي زمين ضرب گرفته ، مشخص بود كه يه گندي زده ، چشماش رو از كلافگي روي هم فشار داد و به سوهو اي كه از اضطراب حتي متوجه صداي قدم هاش هم نشده بود نزديك شد.
+ باز چه گندي بالا اوردين؟
سوهو شوك زده سرش رو بالا اورد و با ديدن رئيسش سريع از جاش بلند شد و بعد از تعظيم كوتاهي جواب داد
_ قربان ، پليس ها توي لنگرگاهي كه قرار بود بار هارو بفرستيم مستقر شدن ، تعدادشون هم خيلي زياده مثل اين كه يكي مارو لو داده.كيم تهيونگ پوزخند حرصي زد و رو به سوهو گفت :
+ يعني ميگي يكي ساعت خروج بارهاي مارو به پليس لو داده؟پسر كوچيك تر ترسيده گوشه لبش رو گاز گرفت رو به رئيسش سرشو به نشانه تاييد تكون داد
_ هم..همين طوره قربانكيم تهيونگ لگد محكمي به ميز كنار پاش زد و بعد يقه پسر ترسيده رو گرفت و تو صورتش فرياد زد
+ اون ساموئل حرومزاده نه تنها بين پليس ها بلكه توي باند لعنت شده خودم هم نفوذ داره و هربار بعد از گند زدن به برنامه هاي من ميشينه و به ريش ما قاه قاه ميخنده عوضي
YOU ARE READING
Paradox
Fanfictionهمون طور كه خيره نگاهش ميكرد گفت : _ كاش من نقـاش بودم تـوما نيشخندي زد و به سمت مرد بزرگ تر چرخيد . و نگاهش رو به دست ها و انگشت هاي كشيدش داد و لب زد : + با دست هايي كه هميشه اسلحه بينشون چرخ خورده ، نميتوني قلم نقاشي بگيري ،كيم ويكتور . بهش نزديك...