dear diary:ninth time

335 77 4
                                    

دفترچه خاطرات عزیزم.

این صفحه از خون پر شده.

دیگه رنگی وجود نداره.
همشون سیاه،سفید و خاکسترین.

تنها امیدم ناامید شده.
نمیدونم باید چیکار کنم.
حتی نمیتونم عشقش رو از قلبم بیرون بندازم.

نمیخوام فراموشش کنم.
نمیخوام فراموشم کنه.

ولی شاید اینجوری خوشحال تر باشه...
کریستالی که الان روی صفحه افتاد به اندازه ی بند انگشت کوچیکمه.

درد داشت.
بزرگترین کریستال این دوماه بود.

✨✨✨✨✨

با نویسنده و مینهو مهربان باشیم.

crystals for love</3 [minsung]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang