دفترچه خاطرات عزیزم.
این صفحه از خون پر شده.
دیگه رنگی وجود نداره.
همشون سیاه،سفید و خاکسترین.تنها امیدم ناامید شده.
نمیدونم باید چیکار کنم.
حتی نمیتونم عشقش رو از قلبم بیرون بندازم.نمیخوام فراموشش کنم.
نمیخوام فراموشم کنه.ولی شاید اینجوری خوشحال تر باشه...
کریستالی که الان روی صفحه افتاد به اندازه ی بند انگشت کوچیکمه.درد داشت.
بزرگترین کریستال این دوماه بود.✨✨✨✨✨
با نویسنده و مینهو مهربان باشیم.
YOU ARE READING
crystals for love</3 [minsung]
Fanfiction[ افسانه ای ژاپنی وجود داره. ولی این هاناهاکی نیست. این افسانه هم با عشق یک طرفه شروع میشه،و زمانی که فرد مبتلا گریه کنه،همراه با اشک،کریستال های کوچیکی از چشم هاش بیرون میریزن. با بیشتر شدن شدت عشق فرد،کریستال ها بزرگتر میشن. اگه عشق فرد قبول نشه،ا...