نگاهی به اطرافش انداخت کلافه نفس عمیقی کشید و پوف طولانی گفت
این بچه ها بد جور کوکی رو کلافه کرده بودن
رو به جفت هاش کرد و گفت:آخه اینا بچه ان یا خرچه؟
ته به سمت کوک قدم برداشت نوک بینی اش رو بوسید لبخند ارومی زد و با صدای بمش جواب داد:بچه ان...و اینکه...به خودت رفتن
محکم بغلش کرد
کوک لب پایینش رو جلو داد:یعنی من انقدر اذیت میکنم؟
یونگی سمتشون رفت
گردن کوک رو اروم بوسید و جواب داد:تو اذیت کردنات هم شیرینه زندگی من
لبخندی از اینکه زندگی یونگی خطاب شده بود زد
خودش رو نا خواسته از آغوش ته جدا کرد و به دنبال توله هاش گشت
کوک:سیلور،مونلایت،مِساورد هر جا هستید بیاید بیرون
صدای بچه گونه ای رو شنید
#نوموخوام بویام
کوک خنده ای کرد
به پشت مبل رفت و دید تک پسرش زانوهایش رو بغل کرده داره به یه گوشه زل میزنه
کوک از اینکه هر سه تاشون پیش هم نبودن تعجب کرد
کنارش زانو زد و لپ های تپل و آویزونش رو نوازش کرد
کوک:پسرم؟چی شده؟
مساورد با چشم های اشکی به مادرش خیره شد
#او....اوما؟
کوک:جانم؟
#مِشا...بشه ی اَخیه؟(مسا بچه ی بدیه؟)
کوک به معنای نه سر تکون داد
کوک:معلومه که نه مسا خیلی هم بچه ی خوبیه و پسر مورد علاقه ی باباهاش و اوماشه
مساورد اشک هایش رو پاک کرد و لبخند مستطیلی ای که از تهیونگ به ارث برده بود رو نمایان کرد
دستاشو باز کرد
#بگلم تون(بغلم کن)
کوک:با کمال میل پاپت کوچولوی من
مساورد رو بغل کرد و به خاطر تپل بودن و نرم بودن پسرش تکخند کیوتی زد
کوک:خب به اوما نمیخوای بگی چرا گریه میکردی؟
مساورد لباشو داد جلو
#شیلور و مونی مسا لو دوش ندالن بهم دفتن ته نوموخوان باهام باشی تونن(سیلور و مونی مسا رو دوست ندارن بهم گفتن که نمیخوام باهام بازی کنن)
کوک اخمی کرد
کوک:که اینطور.......
لبخند خبیثی زد
کوک:بریم دوتایی پیتزا بخوریم؟
مساورد که نقشه ی مامانشو فهمیده بود بلند گفت
#آله..آلههههه هبس پیتشا کلده بوتممممم(اره اره هوس پیتزا کرده بودم)
کوک هم ادامه داد: آفرین پسر خوب مامان بدو لباساتو بپوش که پیتزا ها منتظر ما هستنننن
مساورد ذوق کودکانه ای کرد
خودش رو از آغوش مادرش بیرون کشید و به سمت اتاق لباس هایش رفت
بر عکس سیلور و مونلایت که کوک حتما باید براشون لباس حاضر میکرد مساورد سلیقه ی خاص خودش رو داشت و خودش برای خودش لباس حاضر میکرد
مساورد پسر شکننده ای بود و در مقابل خواهر هاش کم میاورد ولی کوک هیچ وقت ندیده بود گریه کنه به خاطر همین از اشک هایی که امروز از چشم های مساورد میچکید تعجب کرد
به سمت اتاقش رفت و حاضر شد و رفت تا سوییچ ماشین یکی از جفت هاش رو بگیره
کوک:اهم اهم
همه داشتن مونوپولی بازی میکردن و یکدفعه سرشون رو به سمت کوک بر گردوندن
نام:کجا به سلامتی
کوک:مساورد حالش خوب نیست میخوایم بریم پیتزا بخوریم
و یه لبخند بانی طور زد
ته اروم سر تکون داد و گفت:سوییچا رو جا کیلیدیه
کوک خدافظی کرد و جین براش بوسه ی پروازی ای فرستاد که کوک اون رو گرفت و روی لب هاش گذاشت
مساورد هم حاضر شده بود و اردک به دست داشت به سمت مادرش و پدر هاش میرفت
#شلام
ته:سلام خوشگلمممم
جیمین:به شازدمونو نگاه کن
نام:بیا اینجا ببینم
و دستاشو باز کرد
مساورد خودش رو تو بغل نامجون جا کرد
نام:عین جیمینی
مساورد و جیمین با تعجب به نامجون نگاه کردن
نام:جفتتون چلوندنی تپل نرم و....هستید
یونگی چشم غزه ای رفت و به رون جیمین چنگ انداخت
کوک:خب دیگهههه مسا بدو بیا بریم
مونلایت و سیلور از اتاق اومدن بیرون
+اوما ژایی میلید؟
کوک:بله سیلور خانم
+توجا؟
کوک:یه جای خصوصی که قراره با مساورد برم
مساورد از بغل نامجون در اومد و اردک بغل دست کوک رو گرفت و مادر و پسر به سمت در حرکت کردن
مونلایت خودش رو تو بغل یونگی انداخت
یونگی موهای دخترش رو نوازش کرد
یونگ:با مساورد چیکار کردید؟
سیلور زودتر جواب داد:هیچ تاری اون هیلی لوشه با عه حلف میژنه زیل گلیه
مونلایت با اخم گفت:نه خیر اون لوس نیست تویی که همش داری با اون بد رفتاری میکنی هی بهت میگم نکن ولی حرف گوش نمیدی
سیلور سرش رو پایین انداخت
+بوبخسید....
جین سری تکون داد
جین:آفرین....فقط مونلایت سعی که به مساورد و سیلور هم درست حرف زدنو یاد بدی
مونلایت بلند شد و دست سیلور رو کشید
-چشم
و با هم به اتاق رفتن:::::))))))))
بیاید لایک کنید و کامنت بزارید....
فک نکنم خوب از آب در اومده باشه....
ولی به هر حال:)
YOU ARE READING
another side (S2 of another one)
Fanfictionخب زندگی جانکوکیمونو یادتونه؟ اگه نه بزارید یه خلاصه ازش بگم پسر الهه ی ماه دارای شش جفت و پسری خوشبخت و صد البته خجالتی میدونید نمیخوام بگم تو این فصل چه اتفاقی میوفته ولی بزارید بگم چی میشه اگه دختر های جانکوک عاشق هم باشند ولی وقتی بزرگ بشن ب...