بعد از اینکه مادر و پسر به دل سیر غذا خوردن و شیکم هاشون رو پر کردن به هم دیگه لبخند زدن
کوک:بریم وروجک کوچولو؟
مساورد سری تکون داد و دستاشو رو باز کرد تا کوک بغلش کنه و ببرتش توی ماشین
دولا شد و مساورد رو بغل کرد و به سمت ماشین ته راه افتاد
مساورد رو. روی صندلی کودکی که روی صندلی شاگرد نصبش کرده بود نشوند
در کاپوت رو باز کرد و دستمال مرطوبی در اورد و دور لب پسرکش که اغشته به سس بود رو پاک کرد۱۰سال بعد
۱۴سالگی بچه ها
اضافه شدن یک عدد پسر به نام ایزاک
شش سالگی ایزاک#پاپاااااااااا
کوک: رفتن بیرووووننننن
ایزاک با اخمای تو هم به سمت اشپزخونه دوید
#ینی چی که رفتننننن چرا رفتنننننن منو تنها گذاشتنننننن
کوک تکخندی زد
کوک:ببخشید که شما یه عالمه خوراکی خواستید و همشون هم تو فروشگاه های مخصوصه یه جا نیست برای اینکه طول نکشه همه رفتن که سریع بخرم و زود بیان
در حین؟هین؟ گفت گوی اون دو در خونه باز شد
#پاپاهان؟
کوک:نمیدونم ...برو ببین کیه
ایزاک پا تند کرد و به سمت در رفت
با دیدن برادر بزرگترش جیغی زد
#مسااااا هیوووننننگگگگگ
مساورد با دیدن کوتوله ی برفیش لبخند تهیونگی ای زد
مسا:چطوری گلوله ی برفی؟
ایزاک که با چشمای قلبی به برادرش که لباس هاشو در میاورد نگاه میکرد گفت:خوبم....کجا رفته بودی؟
مساورد:با لیونا بیرون بودیم
#فقط تو و لی لی؟
مساورد:نه بقیه هم بودن
#آها
مساورد:بابا اینا نیستن؟
#نه رفتن واسه من خوراکی بخرم
مساورد:همشون؟
کوک از آشپز خونه در اومد و سر پسر بزرگترش رو بوسید
کوک:داداشتون یه لیست بلند بالا خوراکی میخواستن با هم رفت که زود تموم بشه
مساورد خنده ی بلندی کرد و لا به لای خندش گفت:بازم؟؟؟
و از خنده پخش زمین شد
کوک به معنای تاسف سر تکون داد:بازم...
ایزاک که دست به سینه و با اخم به داداشش و مادرش نگاه میکرد گفت:چیه هی بازم بازم راه انداختند بازم بیوفته تو حلق گلوتون که دیگه نگید هی بازم بازم
و همینجور که اداشون رو در میاورد به سمت اتاقش رفتفروشگاه
وقت خرید لیست ایزاک
×جیمین ...کیک و شیرینیجات ها با تو...مارشمالو برونی کیک اسفنجی پودر کیک کاکائویی
جیمین:رفتمممم
×یونگی ...میوه ها با تو هر چی دم دستت اومد بخر حال ندارم بگم چی بخری چی مخرب ولی توتفرنگی دو بسته یادت نره
یونگی:باااااشههههه
×نامجون و جین انواع و اقسام شیر ها ماست ها و لبنیات رو بردارید با طعم های مختلف
نامجین:رفتیم
×و تو هوسوک
سوک:چی بیارم؟
×چیزی دیگه نگفته بخریم...یه سر به مغازه ی همیشگی بزنیم؟
سوک:الحق که خود شیطانی ته
تهیونگ خنده ای کرد
×کاندوم نداریم و بات پلاگ خرگوش نیاز داریم یونو؟
سوک:بریم بد بوی
×هی هی مراقب حرف زدنت باشاااا i am a good boy
YOU ARE READING
another side (S2 of another one)
Fanfictionخب زندگی جانکوکیمونو یادتونه؟ اگه نه بزارید یه خلاصه ازش بگم پسر الهه ی ماه دارای شش جفت و پسری خوشبخت و صد البته خجالتی میدونید نمیخوام بگم تو این فصل چه اتفاقی میوفته ولی بزارید بگم چی میشه اگه دختر های جانکوک عاشق هم باشند ولی وقتی بزرگ بشن ب...