پنج سال بعد
روز تعیین جنسیت ثانویه ی سیلور مونلایت و مساورد.خانواده ی جئون یه ردیف کامل صندلی ها رو پر کرده بودن و بیشتر از همه مساورد استرس داشت
خودش رو داخل اغوش ایزاک قایم برده بود و منتظر نوبت ازمایشش
حالا شاید براتون سوال باشه که چجوری مساورد نوزده ساله داخل اغوش ایزاک دوازده ساله قایم شده...خب...مساورد از پونزده سالگی دیگه رشد نکرد و یه پسر ریزه میزه موند
ولی ایزاک تو دوازده سالگی از نظر بدنی چیزی از تهیونگ و بقیه پدر هاش کم نداشت و بیشتر انگار ایزاک برادر بزرگتره تا مساورد
همه مطمئن بودن که ایزاک یه الفای اصیله
ولی هیچکس درمورد مساورد چیزی نمیدونست
اصولا فکر میکردن بتاست
ولی خب هنوز که تست ندادن
سیلور از اتلق ازمایش اومد بیرون و با لبخند رو به خانوادش گفت:سلام!مین سیلور هستم...امگای سرکش
و سوتی زد و دور خودش چرخید
مونلایت با عجز گفت:خدا به من صبر بده
سیلور لبخندی زد و چشم غره ای رفت
سیلور:نوبت توئه مسا
مساورد به یقه ی ایزاک چنگی زد و با التماس به چشماش نگاه کرد
ایزاک بوسه ای روی پیشونی مساورد گذاشت
از اون طرف کوک برای بچه هاش فن بویی میکرد و از شدت کیوت بودن کاپل ایزاورد اکلیل بالا میاورد و یونگی و جین رو گاز میگرفت و به موهای نامجون چنگ میزدسیلور نگاهی به خانوادش انداخت
سیلور:واقعا بین ما و ایزاک و مساپرد فرق میزارن....چرا برای ما فن بویی نمیکنه مامان؟اصلا چرا از اول با ایزاورد موافق بودن ولی با مونور نبودن؟
به مونلایت نگاهی کرد و دید بهش توجهی نمیکنه
لیسی به گردن مونلایت زد که مونلایت تو جاش پرید و یکی از سری های هندز فری رو از تو گوشش در اورد
مونلایت:چیه سیلور!؟چرا اینجوری میکنی؟
سیلور بغض کرد و زانو هاشو بغل کرد
سیلور:هیچی نشده ... بقیه ی اهنگاتو گوش کن یه وقت ناراحت نشن کامل بهشون گوش ندادیمونلایت که فهمید دل سیلور رو شکسته محکم بغلش کرد و روی موهاش بوسه ای گذاشت
*نکن اینجوری با من زندگیم
-زندگی تو اهنگاته
هلش داد و ادامه داد
-همش تقصیر منه
نگاهش رو به سمت مساورد دغد که ببینه رفته یا نه
ولی خب ارزو میکرد هیچ وقت اون صحنه رو نمیدیدچون حس کرد قلبش داره منفجر میشه
مونلایت اصلا براش مهم نبود که اون میخواد تست بده و اصلا بهش اهمیت نمیداد
ولی الان ایزاک مساورد رو براید استایل بغل کرده بود و روی گردنش اروم بوسه میزاشت و به سمت اتاق تست رفتن
اونا میتونستن یکی رو به عنوان همراه ببرن پس ایزاک و مساورد با هم رفت اعصابشبه هم ریخت و با گریه از مگان تست گیری بیرون رفت و به سمت پارکی نزدیکی ازمایشگاه رفت و روی نیمکتی نشست و شروع به گریه کردن کرد
بعد چند دقیقه دستی روی شونش احساس کرد
ارزو میکرد که مونلایت باشه....ولی نبود....
-اپا!
یونگی لبخندی زد
√چرا گریه میکنی عسلم؟
سیلور سعی کرد بغضش رو قورت بده
-مونلایت دیگه منو دوست نداره...
√هومم....اونوقت چرا اینجوری میگی؟
-چون دیگه اصلا بهم اهمیت نمیده....اصلا براش مهم نیستم....اون...اون...داره منو نادیده میگیره
√فهمیدی که مونلایت الفاست؟
سیلور به اطراف سر تکون داد
-نه...ولی الان چه فایده که اون منو نمیخواد..
یونگی زد زیر خنده
سیلور اخم کرد
-یاااااا...اپااا...من دارم پاره میشم از گریه بعد تو داری از خنده جر میخوری؟الان جدی ای؟
یونگی خنده اش رو متوقف کرد
√دکترش گفت داره میره تو رات...به خاطر همین حال نداره....و خب بهت نزدیک نمیشه چون نمیخواد بهت صدمه بزنه...شاید برات باورش سخت باشه ولی خب...یه روز که داشتم میرفتم تو رات انقدر حالم خوب نبود که کوک رو ...نگم بهتره...
-با اومای من چیکار کردی؟
√یادته پنج سال پیش که همتون اعتراف کردید باهمید کوک گفت بچه داشتیم و سقط شده؟
-نگو که تو از پله ها هلش داده بودی؟
یونگی با تاسف سر تکون داد
√و خب جریمه شدم...نه کوک...نه جیمین تو راتم کمکم نکردن...
سیلور زد زیر خنده
یونگی پشت چشمی نازک کرد و گفت:پاشو بریم
سیلور سر تکون داد
وقتی وارد ازمایشگاه شدن فکشون باز موند....
چ...چطور ممکن بود؟
ا...اصلا...اصلا امکان نداشت
یونگی پوزخندی زد
√قدرت خاندان مین رو دستکم نگیریدهلو ملیکم
خب چه خبر؟
تا من نگم کامنت بزارید کامنت نزاریدااااا
یه پارتو هلهلکی گذاشتم و اخرش باهاتون حرف نزدمااااا
خب حالا غر غر بسه بسه
به نظرتون چه اتفاقی افتاده؟
به نظرتون اتفاق خوبیه یا بد؟
و سوال اخرم
اهنگ قفلیتون تو این روزا چیه؟
خودم اهنگ از پیشم رفتی دانیرو و if we have each otherاز الک بنجامین
به طرز شدیدی فن الک بنجامین شدمممم
خیلی خوبههههههههه
دیگه بسه
تا پارت بعد به درود عزیزانممممو اینکه ممنون میشم به فیک جدیدم سر بزنید:)
YOU ARE READING
another side (S2 of another one)
Fanfictionخب زندگی جانکوکیمونو یادتونه؟ اگه نه بزارید یه خلاصه ازش بگم پسر الهه ی ماه دارای شش جفت و پسری خوشبخت و صد البته خجالتی میدونید نمیخوام بگم تو این فصل چه اتفاقی میوفته ولی بزارید بگم چی میشه اگه دختر های جانکوک عاشق هم باشند ولی وقتی بزرگ بشن ب...