13

320 49 10
                                    

دوپارت قبلی و اگر چیزی یادتون نیست مطالعه فرمایید




پلک های سنگینشو از هم باز کرد.
به فردی که کنارش بود نگاهی کرد.لخت بین بازو های برادرش بود...برادرش؟؟؟با احساس سوزش روی گردنش دستش رو روی گردنش کشید و با حس اینکه قسمتی از گردنش باد کرده چشم هاش اندازه ی کاسه شد.
به ارومی بلند شد  تا ایزاک رو بیدار نکنه
بلند شدنش مساوی شد با تیر کشیدن کمرش به طور وحشتناکی و تا به خودش اومد دید که هم خودش هم ایزاک لختن.
جیغ فرا بنفشی کشید که همه به غیر از خواهر هاش ریختن تو اتاق و ایزاک بد بخت هم مثل برق گرفته ها صد متر روی تخت پرید و با نیاورد چشم تو چشم شد
مساورد با سرعت نور باکسری از توی کشوش در اورد و پوشید و با انگشت اشاره به طور تهدید وار زمزمه کرد:مگر اینکه دستم بهت نرسه
ایزاک که اوضاع رو خطری دید به رو تختی چنگ زد و اونو دور خودش پیچید و از بین پدراش خودش رو به بیرون از اتاق فراری داد
همانند گربه ای که یه سگ دنبالش کرده کل خونه رو دور میزد و هر از گاهی به پشت نگاه میکرد که مساورد لنگ لنگ دنبالش میومد
عذاب وجدان تمام بدنش رو در بر گرفت
برگشت و ایستاد
وقتی مساورد بهش نزدیک شد دست هایش رو از هم باز کرد و وقتی مساورد وارد بغلش شد تونست تیزی دندون های نیش امگاش رو روی گردنش احساس کنه
چشم هایش رو بست و گذاشت مساورد تلاقی کاری که باهاش کرده بود رو انجام بده
و متوجه هفت جفت چشم نبودن که با چشمای قلبی دارن نگاهشون میکنن و کوکی که داشت نامجون رو گاز می‌گرفت
کوک همونجور که بغل یونگی بود پاهاش رو تکون میداد و دست نامجون رو از خر ذوقی گاز می‌گرفت
میگید چرا بغل یونگی بود؟
بزارید به شب قبل تو اتاق شش الفا و امگامون یه نگاهی بندازیم(بیاید جیمین هم الفا حساب کنیم جان هر کی دوست دارید بچه ام گناه داره)
فلش بک...شب قبل
با بوسیده شدن لب هایش توسط تهیونگ ناله ی کوتاهی کرد و بعد از سیر شدن از لب های تهیونگ ازش فاصله گرفت و زمزمه کرد:میترسم ته....
نامجون کنارش نشست و با انگشت شصتش لب های کوک رو لمس کرد و گفت:بیب؟!یادت نیست مامان چی گفت؟برای اونا نباید ناراحت باشیم چون اونا رو از قبل به هم پیوند داده ولی سیلور و مونلایت....باید بهشون بگیم دیگه...مگه نه؟اونا گناهی ندارن.باید ؤقت داشته باشن که از هم فاصله بگیرن.یا شاید درخواست مادرت رو قبول کردن و انجامش دادن....پس نگران نباش...ایزاک کارشو بلده
کوک با یاد آوری قضیه ی ایزاک به سمت یونگی حمله برد و به جای اینکه روی شکم یونگی که هدف گرفته بود جای دیگه ای که حدودا زیادی پایینتر از شکم یونگی و منطقه ی ممنوعه فرود اومد.
با حس اینکه القای یونگی داره زوزه می‌کشه امگاش به وجد اومد و خودش رو روی پایین تنه ی یونگی تکون داد...تقصیر اون چیه؟اولین هیت پسرش فشار زیادی بهش وارد کرده بود و رایحه ی پسرش روی امگاش تاثیر گذاشته بود و میخواست بعد از پنج سال سرکوب شدن نیازش توی دوران جفت گیری بیرون بیاد و از الفاهاش خواهش کنه تا اونو مثل روز عروسیشون به فاک بدن.
کوک مقداری به امگاش مسلط شد و از روی یونگی بلند شد و به سمت کشو هایی که قرص های ضد هیتش توش بود حمله کرد.بازش کرد ولی چیزی ندید.با صدای خش خشی سرش رو برگردوند و هوسوک و جینی رو دید که قرص هاش رو تو دستاشون مچاله میکنن
کوک:چ...چیکار...چیکار میکنید؟
جین/هوسوک:امسال دیگه نه امگا

(حالا دلیلشو فهمیدید؟)

سیلور بعد از دعوایی که با مونلایت بود از اتاق بیرون زد و با بستن در داد زد: دیگه حق نداری باهام صحبت کنی لیدی...پس اون دهنتو ببند
مساورد که با مارک کردن ایزاک انرژی زیادی از دست داده بود دوباره توی بغل ایزاک بود و پدراش براشون فن بویی میکردن که با صدای سیلور همه به خودشون اومدن....همه به هم نگاه کردن و مساورد به زور چند کلمه صحبت کرد:باید بهشون بگید...حقشونه...این زندگی اوناست اوما....ما هم باید کمکشون کنیم
و سرش رو روی بازوی بزرگ ایزاک تنظیم کرد و دوباره به خواب رفت


















:)))))))))))))))
عه وا .... سلام علیکم
خوبید ؟ خوشید؟
چخبرا؟
بعد از نمیدونم چند ماه
هوای این پارتو داشته باشید
و اگر نه دیگه نمینویسم و کلن این بوک رو دیلیت میکنم
بوز پس کلتون

another side (S2 of another one)Where stories live. Discover now