بعد از اینکه تمام وسایلی که خریده بودم رو صندلی های پشتی لیموزین جا دادند همه نشستند و منتظر هوسوک و تهیونگ موندن(هوسوکو تبدیل به هوشنگ کرد, کیبوردم...ارادت خاصی به هوشنگ داره فک کنم...)
هوسوک که بعد از صحبت کوتاهی که با دختراش داشت به سمت ماشین راه افتاد
وقتی به ماشین رسید بدون هیچ حرفی نشست توی ماشین
همه از سکوت هوسوک شکه شده بودن
جیمین:چیزی شده؟
هوسوک به معنی نه سر تکون داد و چشماش رو روی هم گذاشت
$ته کجاست؟
شونه ای بالا انداخت و ترجیح داد باز هم حرف نزنهامااااااا.....در مغازه چه میگذرد؟
(+چانیون-ته)
+ته یه سری چیز جدید رسیده میخوای ببینی؟
-مثلا؟
+بات پلاگی که ویبراتوره؟
-اوپسسسس...خرگوشی داره؟
+چرا انقدر گیر خرگوشید شما شیش تا؟
-چون جفتمون یه خرگوش کوچولوئه
+پس واقعا جفت همتون یه امگاست؟
-آره...راستی...
+هوم ؟
-اون دخترا...چند وقته میان اینجا؟
+حدودا دو سالی میشه
-بیشتر چه چیزایی میخرن؟
+وسایل هایی ک بیشتر لزبین ها میخرن و بیشترش هم سفارش میدن تا براشون بسازیم...چطور مگه؟
-نگا کن چجوری پول ما بدبختا رو آتیش میزنن این دو تا توله4 Hours later
#ددییییییی درد دارههههه
+چرا انقدر گندست؟البته که گنده تر از ما نیست پس میتونی تحملش کنی...هوم؟میتونی؟
بات پلاگ رو دوباره به مقدار زیادی لوب اغشته کرد و با یک حرکت وارد سوراخ مقعد الهه ی زیباییش کرد
#اومممممم
ناله ی بلند و کشداری کرد که باید از دیوار ها سپاس گذار میبود به خاطر ضخامتشون و عایق صدا بودنشون
اسپنکی به بوت خرگوشکش زد که رد دست های بزرگش به خوبی روی بوتش حک شد
حالا که تنها بودن یه ذره شیطونی که بد نبود...بود؟
گوشیش رو برداشت و گذاشت کوک پیرهن خودش که روی تخت افتاده بود رو تنش کنه
وقتی که خواست از رو تخت بلند بشه تهیونگ ویبراتور بات پلاگ رو روشن کرد
کوک از حرکت ناگهانی ای که توی مقعدش ایجاد شد به خودش لرزید و به سمت ددیش برگشت و خودش رو روی تخت پرت کرد
#ددیییییی
+جانم کیوتی
فورمون های امگاش کل اتاق رو پر کردن
با چشمای آبیش که نشون میداد جی کی بیرون اومده با پر روییت تمام گفت
#فاک می!
+ولی من نمیتونم اینکا رو کنم...یادت رفته ؟خودت گفتی که موقعی که تنهاییم حق کردنت رو نداریم
جی کی لبخند ملیحی تحویل تهیونگ داد و شروع کرد بازی کردن با عضوش و عقب جلو کردن بات پلاگ
تهیونگ که انتظار همچین حرکتی رو نداشت با چشمای اندازه ی کاسه شده نگاهش کرد
دو لا شد و از بغل تخت دو تا ویبراتور برداشت و با گیره های مخصوصش به نیپل خودش وصل کرد
ویبراتور رو روشن کرد و شروع کرد که از ددیش دلبری کنه و جوری اسمش کنه که تا حالا نبوده باشه
ولی ته بیدی نبود که با این باد ها بلرزه و با گوشیش داشت از منظره ی زیبای رو به روش فیلم میگرفتهمان ساعت در اتاق دختر ها
&لعنتی .....عاح.... بیشتر بخورش
مونلایت در حین اینکه سیلور داشت پوصیش رو ساک میزد گفت
از بغل دستش دیلدویی که بعد از یه هفته سفارش دادن ساخته شده بود وارد سوراخ بیبی گرلش کرد
سیلور با وارد شدن چیزی ناله ای کرد و دست از سر مکیدن پوصی مامیش برداشتمساورد هم که میدونست توی خونه چه خبره برادر به اصطلاح پاک و معصومش رو برد به اتاقش و در رو قفل کرد
@ هیونگی؟
≠جانم؟
@ میشه دیگه با اون دختر نچسب قرار نزاری؟و مساورد خودش رو وقتی پیدا کرد که برادر هفت سالش به طور ماهرانه ای داشت لب هاش رو میبوسید و زبونش رو میمکید
بعد چند لحظه ایزاک از مساورد جدا شد و با زبونش لبش رو تر کرد
ایزاک لبخندی زد
جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده
مساورد به قیافه ی ایزاک نگاهی کرد
≠این چه کاری بود ایزی؟
@ابراز علاقه؟و مساورد بعد از شنیدن این حرف از خونه زد بیرون و تا یک نصفه شب بر نگشت:::::)))
YOU ARE READING
another side (S2 of another one)
Fanfictionخب زندگی جانکوکیمونو یادتونه؟ اگه نه بزارید یه خلاصه ازش بگم پسر الهه ی ماه دارای شش جفت و پسری خوشبخت و صد البته خجالتی میدونید نمیخوام بگم تو این فصل چه اتفاقی میوفته ولی بزارید بگم چی میشه اگه دختر های جانکوک عاشق هم باشند ولی وقتی بزرگ بشن ب...