با عجله خودشون رو به خونه رسوندن
جوریکه هیچ کس نفهمید کی راه افتادن و کی رسیدن
توی راه که بودن به علاوه ی مساورد که تو هیت رفته بود
مونلایت هم وارد دوره ی راتش شده بود و خب...کوک حدس میزد که اگه امروز خونه نباشن بهتره...البته اینو بیاید در نظر بگیریم که ایزاک جلوی چشم همه مساورد رو میبوسند و انگشت میکرد تا بتونه آروم بشه تا رسیدن به خونه
اگه میتونستن هر هفت نفرشون میرفتن هتل ولی امکان داشت که بچه هاش بهش نیاز داشته باشن پس به هتل نرفتن و همه به قصر سفید و طوسیشون که تازه تم رنگیش رو بعد از حدود بیست سال تغییر داده بودند پناه بردنددر اتاق🤭
مساورد ایزاک رو مثل یه شی شکستنی و ظریف روی تخت گذاشت و پارچه ای که روی بدن مساورد کشیده بودن رو کنار زد
لبش رو گاز گرفت و به بدن مساورد نگاه کرد...اگه یه الفای معمولی بود سن ۱۲ سالگی رو به ۱۳ سالگی زیادی زود بود برای سکس داشتن ولی اصولا اون اولین رابطه اش رو باید تو نه سالگی تجربه میکرد ولی تو روی پدرش ایستاد و گفت که نمیخواد اولین رابطش با هرزه ها باشه و میخواد تو یه روز اولین بار خودش و مساورد رو به چخ بده
لبخندی زد
بلاخره میتونست تن هیونگش رو فتح کنه
رو تن مساورد خیمه زد و شروع به بوسیدن قفسه ی سینه ی مساورد کرد
مساورد به زور چشم هاش رو باز کرد و دستش رو لای موهای ایزاک برد
مساورد:الفا؟!
با آلفا گفتن مساورد ایزاک کنترلش رک از دست داد و مکی به نیپل سمت راست مساورد زد
ایزاک:جانم امگای من!؟
مساورد لبش رو خیس کرد و لبخند بی جونی زد
مساورد:عاشقتم
ایزاک تکخندی زد و لب های هیونگش رو به بازی گرفت
بوسه های آرومی به لب های هیونگش میزد طوری که احساس میکرد اگر محکم تر لب هاش رو ببوسه میشکنه
ایزاک همیشه با مساورد اینجوری رفتار میکرد
مثل گرون قیمت ترین شی
با وجود اینکه اون شی نبود و همه ی زندگی ایزاک بود
به تن مساورد دست میکشید و گرمای بدنش رو حس میکرد
مساورد:ددی...لطفا...نمیتونم
شلواری که به تن داشت رو در اورد
بین پاهای مساورد نشست و بوسه ای به رونش زد
مکی به رونش زد و با لذت به پیچش بدن هیونگش نگاه میکرد
انگشت اشاره اش رو وارد بدن هیونگش کرد و با ناله ای که مساورد سر داد دیک ایزاک از خواب بیدار شو و سیخ شد
دو انگشت دیگه هم اضافه کرد و بوی خامه و توت فرنگی هیونگش که حالا بیشتر هم شده بود تنفس کرد
برای اینکه به خاطر وجود انگشت هاش اذیت نشه سرش رو پایین برد و شروع به لیسیدن دیک کیوت هیونگش کرد
ایزاک:امگای من....چرا تو آنقدر کیوتی؟!آخه حتی دیکت هم کیوت و بامزست...چجوری این همه کیوت رو تو خودت جا دادی؟!
مساورد که بیشتر گرمش شد خودش رو به دست ایزاک نزدیک تر کرد
انگشت هاش رو در اورد و گفت:بیب...اگه درد داشتی بگو
اسلیکی که روی انگشتاش بود رو لیسید و دیکش رو روی سوراخ مساورد گذاشت و با یک حرکت ناگهانی کل دیکش رو وارد مساورد کرد
مساورد:اوممممم...ددییییی.....اههههه....این...زیاده....خیلی
کمرش رو قوص داد و به موهای ایزاک چنگ زد
ایزاک شروع به ضربه زدن کرد و مساورد فقط چشم هاش رو محکم روی هم فشار میداد و پشت سر هم ناله میکرد
اتفاق امروز باعث شده بود که الفای ایزاک به آخرین حد دیوونگی خودش برسه و بخواد مساورد رو مارک کنه
سرعتش رو بیشتر کرد و همونجور که به بدن بی نقص هیونگش خیره بود دندون های نیش الفاییش بیرون اومد و راهشون رو به گودی گردن مساورد،جایی که فورمون هاش ترشح میشد پیدا کردن.
گازی از اون ناحیه گرفت و زهر مارکش رو وارد بدن مساورد کرد
لیسی به گردنش زد و دو باره ضربه ها رو شروع کرد و تا وقتی که خودش و ایزاک با هم کام شدن
کنار مساورد افتاد و لب های نیمه بازش رو بوسید
نسبتا حرفه ای عمل کرده بود ولی...اون بدون اجازه مارکش کرده بود
چشم هاش رو روی هم فشار داد
ایزاک:ناموصا مامانی خودت هوای نوه ی گلتون داشته باش...نمیخوام از دستش بدم فقط الفام زیادی روش غیرتیه
بوسی به آسمون فرستاد و چشم هاش رو بستسلام)
نمیدونم حالتون خوبه یا نه)
ولی امیدوارم خوب باشید)
و یا اینکه هممون خوب بشیم))))
نمیخواستم تا روزی که همه چی سر جاش بیاد آپ کنم ولی....
به این فکر کردم که حد اقل ده دقیقه شاید بتونم ذهنتون رو دور از اتفاقات بکنم
مراقب خودتون و خوبیاتون باشید)
میدونم تو اسمات ش ریدم ولی خب برای این پارت کاری جز اسمات نوشتن نمیتونستم بکنم:::::))^_^
YOU ARE READING
another side (S2 of another one)
Fanfictionخب زندگی جانکوکیمونو یادتونه؟ اگه نه بزارید یه خلاصه ازش بگم پسر الهه ی ماه دارای شش جفت و پسری خوشبخت و صد البته خجالتی میدونید نمیخوام بگم تو این فصل چه اتفاقی میوفته ولی بزارید بگم چی میشه اگه دختر های جانکوک عاشق هم باشند ولی وقتی بزرگ بشن ب...