406 57 10
                                    

در رو باز کرد و دید همه توی پذیرایی بغل هم خوابیدن
به خودش لعنتی فرستاد
حتما نگرانش شده بودن
ایزاک لای چشماشو باز کرد و با دیدن مساورد جیغی زد که همه بیدار شدن
ایزاک سمت مساورد دویید و خودش رو توی بغل داداشش(داداشش؟یا معشوقش؟)انداخت
شروع به گریه کردن کرد و با صدایی که بغض توش موج میزد پشت سر هم معذرت خواهی میکرد
-ببخشییییدد...هققق...نباید اونکارو میکردم...معذرت می‌خوام...توروخودا منو ببخش...ازم متنفر نشو هیونگ
مساورد لبخند زیبایی زد و پشت موهای ایزاک رو نوازش کرد
#بخشیدم..باشه؟
ایزاک خودش رو از برادرش جدا کرد و سر تکون داد
کوک تا اومد حرفی بزنه مساورد شروع به حرف زدن کرد
#ببخشید که نگرانتون کردم... متاسفم..ازم توضیح میخواید؟
همه به معنی نه سر تکون دادن و تهیوگ گفت که ایزاک همه چیز رو گفته
کوک با اخم به دیوار زل زده بود و بلند گفت:فردا جلسه راز برداری داریم بفهمم چیزیو نگفته باشید از میخ اویزونتون میکنم
مساورد از این جلسه هم خوشش نیومد هم بدش میومد
خوشش میومد چون دوست داشت که راز های خانواده رو بشنوه و بفهمه و براشون راه حل پیشنهاد بده
و بدش میومد چون اون ادم درونگرایی بود و خوشش نمیومد به کسی چیزی بگه(تایپ مساورد INFPعه جهت اطلاع)
به سمت اتاقش تو طبقه ی بالا رفت و خودش رو روی تختش پرت کرد جوری که حدودا پنج بار به خاطر شدت پرت شدنش تشکش بالا و پایینش کرد








خب یه کوچولو آپ کردم جهت اینکه یه سوال بپرسم😄

خب من یفتر دارم که وقتی ناراحت یا عصبانی میشم ناراحتیامو غمامو چیزایی که رو اعصابم هستن رو توش مینویسم
و متاسفانه امروز بعد یک ماه یه دفتر صد برگ تموم شد...
به نظرتون بوک بزنم مخصوص غر غرام؟
اصلا کسی میخونه که بنویسم؟

another side (S2 of another one)Where stories live. Discover now