-نگران نباش دست بر نمیدارم
+درسته..عوضیا که عوض نمیشن
-درسته پس انقد زبون درازی نکن
+شرمنده مستر جئون..بلد نیستم
سرشو به علامت تاسف تکون داد که نگاهمو ازش گرفتم واقعا باعث عصبی بودنم میشد!
به محض اینکه وارد خونه شدیم سمت اتاقم رفتم و لباس خوابمو تنم کردم و خودمو روی تخت انداختم که با صدای شلیک از جام پریدم!هنوز عادت نکرده بودم اکثر شبا تو حیاط خلوت تیراندازی میکرد تفریحاتشم عجیب بود!
______________________________
همینطور که مستقیم به هدف شلیک میکرد افکار های مختلفی رو از ذهنش میگذروند و بیشترش مربوط به اون دخترلجباز بود همون طور که میخواست شده بود اونو توی چنگش داشت اما..هنوزم راضی نبود و بیشتر از صب سردرگم شده بود انگار حرکت اشتباهی زده بود و مهره اشتباهی و جا بجا کرده بود
از طرفی یه دنده بودنش بیشتر متعجبش میکرد حتی تو همچین شرایطی هم کم نمیاورد و خودشو تسلیمش نمیکرد
انگار که از بدست نیاوردنش کلافه شده بود اما نمیتونست به خودش بقبولونه از طرفی نمیخواست کاری کنه که به غرورش آسیبی بخوره کلافه از تموم شدن گلوله ها اسلحه رو گوشه ای پرت کرد و همینطور که سمت اتاق کارش میرفت سیگاری روشن کرد و پک عمیقی بهش زد درگیری های کاریش تمومی نشد مثل اینکه دشمن قدیمیش پارک جیمین دردسرای جدیدی براش درست کرده بود شماره رفیق قدیمیش و گرفت و روی ایفون گذاشت صندلیشو حرکت میداد و منتظر بود به محض اینکه صدای یونگی پشت تلفن پیچید سیگارشو زیر پاش له کرد و شروع به صحبت درباره دردسر جدیدش شد..
-کامیون ها یونگی این سومین کامیونی شده که نتونسته از کشور خارج بشه مطمئنم کار خود حرومزاده شه
یونگی:پیگیریش کردی!؟از کجا به بعد ردیابی نمیشن
-سیستم کوفتی بالا نمیاد
یونگی:با این حساب انگشت های اتهام فقط سمت یه نفر دراز میشه
-درسته
یونگی:کسی جز جیمین نمیتونه همچین جسارتی به خرج بده
-این بار باید خودشو مرده فرض کنه
یونگی:بهتره فردا یه صحبتی داشته باشیم
-هماهنگ شو و بهم خبر بده
بخاطر آوردن بطری مشروب از قفسه ی محبوبش مجبور شد از اتاقش بیرون بیاد و متوجه شد چراغ اتاق ا/ت هنوزم روشنه فعلا مشکل بزرگتری داشت و بی توجه بهش سمت قفسه ها رفت که متوجه شد کسی قبل تر از اون نیاز به درینک و تو خودش احساس کرده پوزخندی زد و نزدیک شد
-خوشم نمیاد کسی به مشروبام دست بزنه
+اوپس..چه مجازاتی برام در نظر گرفتی جئون!؟میخوای چیکارم کنی یا..میخوای مجبورم کنی چه کاری برات بکنم
-بزارش کنار!ودیگه سمت چیزی که ظرفیتشو نداری نرو!
+گفتم که دستور نمیگیرم!
-دفعه آخرت باشه که مست میکنی!فهمیدی؟!
با قرار گرفتن دست های ظریف ا/ت دور صورتش جدیت روی صورتش محو شد
+من زیاد حرف گوش کن نیستم جئون..انقد فکتو دهنتو زبونتو خسته نکن چون گوش نمیدم
-پس داری مجبورم میکنی به روش خودم بهت بفهمونم
صورتشو نزدیک گردنش کرد و جوری که نفس هاش به گردنش میخورد گفت
+اهمیت نمیدم
این بار جئون فکشو بین دستش گرفت به چشماش خیره شد برگرد به اتاقت!
-اگه برنگردم..؟
بخاطر فشاری که به فکش میاورد لباش بیشتر دیده میشدن و این هر کسیو اغوا میکرد البته لباس خواب مشکیش که یاد بدن سفیدشو نپوشونده بود هم بی تاثیر نبود لباشو به دندون گرفت و مک عمیقی زد ا/ت بی حرکت ایستاده بود و جئون هر لحظه بیشتر از این سو استفاده میکرد ا/ت سعی کردخودشو عقب بکشه اما بی فایده بود مقابله با جئون سخت بود بطری مشروب و زمین پرت کرد که ازش جدا شد بطری تبدیل به خورد شیشه های ریزی شده بود بی توجه
+جنابعالی اجازه بوسیدن منو نداری
-من اجازه هرکاریو دارم
+پسره احمق..از سر راهم گمشو اون ور
پوزخندی رو لباش نشوند که بی توجه بهش
تلو خوران سمت اتاقم برگشتم
_______________________________
ساعت ده صبح و نشون میداد و و مثل همیشه جئون تنهایی مشغول صبحونه خوردن بود و همزمان با آیپد توی دستش برنامه های امروزشو چک میکرد با دیدن نوتیفکیشن پیام گروه قدیمیشون صفحه چت و باز کرد
یونگی:امشب ساعت۸کلاب. اخم ظریفی بین ابرو هاش نشوند و شروع به تایپ کردن کرد
جونگکوک:کلاب؟!ترجیح میدم جای خلوت تری باشیم
تهیونگ:لعنتی..امشب و من با دوست دخترمم
هوسوک:باز شروع شد
یونگی:تهیونگ عاشق بزرگترین مشکلمه
تهیونگ:با خودم میارمش
جونگکوک:شوخی جالبی بود-
هوسوک:ته..بهتره حرفتو پس بگیری
تهیونگ:جونگکوک و یونگی که متاهلن..هوسوک توعم یکی گیر بیار امشب با خودتون بیارید خونه من
یونگی:از کی انقد باهوش شدی؟
جونگکوک:مسخرست
تهیونگ:تا شب فعلا
اهی از سر کلافگی کشید و از صفحه چت بیرون اومد بخشی از فکرش درگیر دیشب بود
ا/ت ویو]
با صدای الارم چشمامو باز کردم سر درد زیادی داشتم با این حال باید امروز باید یه سر به بوتیک میزدم حاضر شدم و از اتاق بیرون اومدم با دیدن جئون تعجب کردم..انتظار نداشتم خونه باشه چیز زیادی از دیشب یادم نبود اما فک کنم پیشم بود حتما مثل همیشه بحث کردیم...
بدون توجه بهش سمت اشپزخونه رفتم و از خدمتکارم خواستم برام صبحونه آماده کنه و کنارش پشت میز نشستم
-کجا بسلامتی؟
+اگه زنده بمونم..بوتیک
-چته؟
+دارم از سر درد میمیرم
-۸شب میام دنبالت
![](https://img.wattpad.com/cover/314638544-288-k237183.jpg)
YOU ARE READING
He wants me...
Fanfiction«دستی که برای لمس کردن تو بلند بشه رو جئون جونگکوک قطع میکنه»🍷 Couple:y/n -jungkook ✨ ژانر/مافیایی/دارک/رمز آلود/عاشقانه به قلم لاورا🌿 Instagram:jeunfic.ir