6✨💞

263 18 0
                                    

با صدای کل کل پسرا که از راهرو میومد متوجه اومدنشون شدیم..هر چهارتاشونم در عین تخس بودن جدیت خاصی داشتند
تهیونگ:شام امادست؟
ماری:هوم..بفرمایید
جئون دستشو دور کمرم گذاشت و باهم سمت میز رفتیم صندلی و برام کشید تا راحت تر بشینم رفتارش عجیب نبود؟نکنه داشت تظاهر میکرد..انگار کسی نای صحبت نداشت..ماری از تهیونگ دلخور بود و وضیعت منو رز هم که مشخص بود توی افکارم غرق بودم که با صدای تهیونگ که هوسوک و مخاطب قرار داده بود از افکارم بیرون اومدم
پسر واقعا باید یکی برات جور کنیم!
هوسوک:نه ممنون دنبال دردسر نیستم
ماری:دستت درد نکنه الان یعنی ما دردسریم؟
یونگی:یه چیزی فراتر از دردسر
جئون:تایید میکنم
رز:پس با یه خداحافظی خوشحالمون کنید
+تایید میکنم!
تهیونگ:ولی بهتر از تنها بودنه مگه نه
هوسوک:تنهایی که اشکالی نداره..اما احساس تنهایی..بحثش جداست
رز:شدیدا موافقم
یونگی:ته..مگه خوردن شام تو سکوت چه اشکالی داشت
رز:بعضیا انگار اوقاتشون تلخ شده
جو کم کم داشت سنگین میشد..و یکی باید سریع تر بحث و عوض میکرد..
ماری نگاه سنگینی به تهیونگ انداخت..انگار متوجه منظورش شده بود..
تهیونگ:یونگی..بهتره از شراب یکم مزه بکنی...فرانسویه
ماری:واقعا دلم برای پاریس تنگ شده
تهیونگ:با این اوضاع بگایی که داریم..فک نکنم تا چند ماه دیگه بتونیم از کره بیرون بریم
جئون:چند ماه؟نشنیده میگیرم..حداکثر باید تا یک ماه دیگه همه چیز روال باشه
هوسوک:امیدوارم
کنجکاوی کل وجودمو درگیر خودش کرد..یعنی موضوع چی میتونست باشه نگاهم به رز افتاد یعنی اونم داشت به چیزی که من فکر میکردم فک میکرد..از طرز نگاهش شکی که داشتم به یقین تبدیل شد
با هر سختی که بود شام تموم شد و بالاخره تو راه برگشت به خونه بودیم
+نمیدونستم اجتماعیم میتونی باشی
-درسته..اگه درباره امشب طعنه نمیزدی تعجب میکردم
+انگار خودت دست کمی از من داری
-اونی که پا رو دم من میزاره کیه؟
+معلومه که منم
-افتخارم میکنه..
+معلومه..هرکسی چنین جرعتی نداره
-توصیه میکنم توعم نداشته باشی
+همون اول که گفتم..ترسی ازت ندارم
-نداری چون چیزی ازش نشونت ندادم!
+واقعا ترسناکه..
-همینم مونده خودمو به یه دختر بچه ثابت کنم
+منو دختر بچه خطاب کردی الان؟درست شنیدم؟
-درسته..زیادی تاینی هستی خب
+مجبور نیستی نگاه کنی
پوزخندی زد و سیگارشو روشن کرد..نه اتفاقا از منظره لذت میبرم
+نهایت عوضی بودنتو نشون میدی خب
-من یه مَردم..توعم زن قانونیمی..
+که چی؟
-یعنی حق دارم هر چقد که دلم بخواد تماشات کنم
+درسته..جز نگاه کردن که کار دیگه ای نمیتونی بکنی..
-تحریکم نکن..میدونی که خیلی کارا میتونم بکنم
+اره..تو خواب!
-داری زیادی حرف میزنی
+میتونی گوشاتو بگیری
ترمز محکمی گرفت که ترسیدم..خیلی تابلو بود که از عمد این کار ها رو میکنه بدون اینکه اهمیتی بهش بدم وارد خونه شدم و خودمو روی مبل پرت کردم  با دیدن نوتفیکیشن گروهی که ماری باز کرده بود لبخندی گوشه ی لبم نشوندم سرمو بالا اوردم که با چهره اخمالو و پر از کنجکاوی جئون رو به رو شدم لبخندمو بیشتر کردم و شروع به تایپ کردم
+ماری..سرعت عملتو واقعا دوست دارم
رز:گایز..شماعم مثل من کنجکاوید بدونید بین پسرا چه خبره
+اره واقعا..ماری به لطفی کن از تهیونگ بپرس خبرشو به ماعم بده
ماری:ته زیاد از کاراش بهم نمیگه..اما فک کنم جریان جیمینه..
+اون دیگه کیه
ماری:دوست قدیمی پسرا..تا جایی که میدونم دوستی خیلی خوبی داشتن تا وقتی که میونشون خراب شد و بجای اینکه کنار هم باشن مقابل هم قرار گرفتن،.
رز:کنجکاویم الان بیشترم شد..
+منم اگه بتونم چیزی از زیر زبون هوسوک میکشم
ماری:همگی..شب بخیر من رفتم..
+منم همینطور..
از صفحه چت بیرون اومدم و سمت اتاقم رفتم اونقد درگیر صحبت با دخترا شدم که حتی متوجه رفتن جئونم نشدم چراغ اتاق کارش مثل همیشه روشن بود..بی توجه خودمو به تختم رسوندم دیر وقت بود از اینکه فردا تایمم خالی بود آسوده بودم.

He wants me...Donde viven las historias. Descúbrelo ahora