✨5

312 23 0
                                    

+چرا اون وقت
-میریم پیش دوستام
+تو میری پیش دوستات من چرا بیام
-لابد هیچکدوم تنها نمیان که منم تو رو میبرم!
‎خب میمیری از اول درست توضیح بدی
-همینه که هست
+باشه..من رفتم
-صب کن خودم میرسونمت..
+خودم راهو بلدم
-گفتم میرسونمت!
+خوشت میاد دستور بدی آره؟
-درسته
+تو با لذت صبحونتو بخور من رفتم
چند قدمی سمت در برداشتم که محکم مچمو گرفت و منو پشت خودش کشید و سوار ماشینم کرد رفتاراش اذیت کننده بود
+من زیر دستیت نیستم که اینطوری باهام رفتار میکنی!جوری که لایقشم باهام رفتار کن!
-حتما..فراموش کرده بودم پرنسسی
پشت چشمی براش نازک کردم و سعی کردم کمر بودمو ببندم ولی بی فایده بود بسته نمیشد!
+توعم با این گرازت...
-الان به ماشین چند میلیون دلاریم گفتی گرازه؟!
+درسته,نشنیدی دوباره تکرار کنم؟
پوزخندی زد و حواسشو به رانندگیش داد
طول راه ساکت بودیم و از پنجره به بیرون نگاه میکردم و تو افکارم غرق بودم که جلوی بوتیک ترمز زد بدون هیچ حرفی پیاده شدم و از قصد درو محکم کوبیدم و وارد بوتیک شدم..
____________________________________
از تاخیر متنفر بود مخصوصا اگه پای کارش در میون بوده باشه..با نیم ساعت تاخیر جلسش شروع شده بود و خیلی جدی در حال صحبت بود با افتادن اسم همسرش از اتاق جلسه بیرون رفت
-میشنوم
+جئون..من الان باید برگردم خونه اما به رانندم دسترسی ندارم.متوجه کارات هستی..الان من معطلم
-زنگ زدی غر بزنی
+البته که آره!
-دو دقیقه دیگه جلوی درم
+نه نه نه..فقط یه ماشین برام بفرست
-اوکِی
+ممنون
تلفن و قطع کرد و لبخند محوی رو لباش نشوند شخصیتش براش عجیب بود توهین میکرد اما وقتیم که لطفی در حقش میکرد در کمال احترام تشکر میکرد از منشیش خواست تا ماشینی جلوی بوتیک بفرسته و مشخصات ماشین و براش ایمیل کرد و به جلسش برگشت
ا/ت ویو}
ساعت هفت عصر و نشون میداد همراه راننده به خونه اومدم و یه دوش گرفتم و کم کم داشتم آماده میشدم که در اتاق باز شد به این اخلاق فاکیش عادت کرده بودم
-ساعت هفت و نیمِ و تو هنوز پشت میز آرایشیتی؟!
-ده دقیقه!فقط ده دقیقه فرصت داری
بدون اینکه اهمیتی به حرفش بدم ارایشمو کامل کردم که از اتاق بیرون رفت سریع لباسامو عوض کردم و برای آخرین بار خودمو جلوی اینه چک کردم و از اتاق بیرون اومدم و باهم راه افتادیم
-یه سیگار روشن میکنی برام
+من؟
-کسِ دیگه ای جز تو تویه این ماشین هست؟
پاکت سیگارشو گرفتم و سیگاری بین لباش گذاشتم و روشنش کردم
تخس رانندگی میکرد و سیگار میکشید..
+کجا میریم؟
-عمارت کیم تهیونگ
+میتونم دلیل تنها نرفتنتو بپرسم؟
-خیر
+ولی میپرسم..
-منم جوابتو نمیدم
+اخه تو همیشه اینجوری هستی که..لحنمو تا جایی که میتونستم شبیهش کردم و توی صدام تغییر ایجاد کردم «نباید تو کارام دخالتی بشه،بهتره تو کارام سرک نکشی،لازم نیست از همه چیز با خبر باشی،سرت تو کار خودت باشه»
-تو الان ادای منو در آوردی؟انقد جرعت داشتن عاقبت خوبی برات رقم نمیزنه
+برام مهم نیست
با دیدن ماشین هوسوک که رو به روی عمارته لحظه ای تعجب کردم اما با به یاد آوردن صمیمیتش با جئون خودمو قانع کردم
انگار که متوجه ما شد و همونجا جلوی عمارت منتظر وایساد
با دیدنم لبخند گرمی زد و باهم وارد شدیم
دختر خوش رویی کنار تهیونگ وایساده بود با دیدنم لبخندشو پررنگ تر کرد و گفت
جئون لاورا درسته؟
+درسته..و شما؟

-ماریا..البته ماری صدام کنی کافیه
سرمو به نشونه مثبت تکون دادم که منو سمت سالن راهنمایی کرد دختر ظریف اندامی به مبل تکیه داده بود و انگار غرق افکارش بود
صبر کن ببینم..اینکه کانگ رزاست..
با دیدنم انگار اونم تعجب کرد
+کانگ رزا؟؟درست دارم میبینم
"جانگ ا/ت..اینجا چیکار میکنی!
+همین سوالو منم از تو دارم..
ماری:شما همدیگرو میشناسید؟؟
+درسته..
رز:نمیخوای که باور کنم تو با جئون جونگ کوک ازدواج کردی
+خودمم هنوز باور نکردم
ماری:چرا مگه؟
رز:شخصیت ا/ت جوری بود که یک درصدم احتمال نمیدادم که ازدواج کنه چه برسه با جئون
ماری:پس بینتون کسی که ازدواج نکرده منم..
+صب کن..رز تو خودتم ازدواج کردی
رز:متاسفانه..بیشتر از یک ساله
+چرا متاسفانه؟
رز:قضیش مفصله..اما فهمیدنش نباید سخت باشه
+امیدوارم چیزی که بهش فک میکنم نباشه..
ماری لیوان شرابی و دستم داد و رو به روم نشست و گفت:رز خیلی سخت میگیری..
رز:نمیتونی درکم کنی چون تهیونگ بی نهایت عاشقته اینو همه میدونن
شرابمو مزه میکردم و به حرفاشون گوش میدادم که ماری این بار از من پرسید:رابطه شما چطوره؟
+رابطه؟ما اصلا ارتباطی باهم نداریم..فقط مجبورم تا آخر عمرم تو اون عمارت کوفتی زندگی کنم
رز:چقد درکت میکنم..
ماری:من یه سر به پسرا بزنم بیام..شما ادامه بدید
+رز..داری میگی که اون به اجبار باهات ازدواج کرده
رز:چیزی فراتر از اجبار...کاری کرد تا چاره ای جز ازدواج باهاش نداشته باشم
+میفهمم..درست کاری که جئون با من کرد
رز:بالاخره دوستای قدیمی همن صد در صد که اخلاقشونم شبیه هم قراره باشه
+فک نمیکردم جز خودم کس دیگه ایم باشه که همچین کاری باهاش کرده باشن..
رز خواست جوابمو بده که ماری با اخم غلیظی برگشت
+مشکل چیه؟
ماری:هر چهارتاشون جز بیزنسشون و منافع شخصیشون به چیز دیگه ای اهمیت نمیدن..گاهی وقتا غیر قابل تحمله
رز:گیرل..توعم نباید اهمیت بدی!تا وقتی که همیشه کنارش باشی و بدونه که هستی وضیعت قراره همین باشه..همه مردا همینن
+موافقم
ماری:متوجه نیستید..مسئله عشق و انتظاریه که از جانبش دارم
رز:خب نداشته باش
+رز...اون عاشقشه دست خودش که نیست
رز:عشق...چرا فقط بحث و عوض نمیکنیم
ماری:موافقم..یه وقت اوکی کنیم بریم بگردیم
رز:یونگیم گذاشت..
ماری:نهایتش میخواد داد و بیداد کنه..
+موافقم..
رز:یعنی تو نگران جئون نیستی؟
+معلومه که نه!اهمیتی بهش نمیدم..
ماری:این وسط شماره هاتونو بهم میدید؟...
+حتما

He wants me...Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt