وقتی جین تصور کرد که یونگی از یه تراژدی بیرون اومده، احتمالا خیلی خوشبینانه عمل کرده بود. هوسوک خیلی سربسته صبحت کرده بود. خیلی خیلی سربسته.
طوری که اگه جین میخواست حرفهای هوسوک رو خلاصه کنه، میتونست اون رو توی جمله ی "مین یونگی کودکی مزخرفی رو داخل یه کلیسا داشته" خلاصه کنه.
اما با همون توضیحات سربسته هم جین میتونست بفهمه که شرایط بیشتر از یک تراژدی، توی ژانر وحشت قرار میگیره.
جین نویسندهی اون رمان بود. کتابی که انتشارش باعث تهدید شدن جین توسط عدهای از روحانیون و بزرگان کاتولیک کشور شده بود. حتی شنیدن اون تهدیدات تا مدت زیادی به جین حس عدم امنیت رو میداد.
خصوصا اینکه اون زمان یونگی برای امتحانات کالجش به خوابگاه رفته بود و جین مجبور بود اکثر شبها تنها بمونه.با اینحال، زندگی یک پسر سرکش مثل مین یونگی همراه یک کشیش متعصب داخل کلیسا، میتونه یکی از ترسناکترین سناریوهای موجود باشه. حالا که میتونست مفهوم شوخیهای یونگی دربارهی فرار کردنش به سئول و متولد شدنش زیر پلهای خیابونی رو درک کنه، ذهنش سناریوهای قشنگی رو نمیساخت.
به صورت بیحس دونگسنگش نگاه کرد. برخلاف اون صورت که حالا به ارامش رسیده بود، جین روی صندلی کنار تختش نشسته بود و داشت توی احساس گناه خفه میشد.
احساس گناه داشت. شاید بابت اینکه هیچوقت یونگی رو مجبور به حرف زدن دربارهی کابوسهاش نکرده یا شایدهم بابت تمام بارهایی که به دونگسنگش سخت گرفته. از خودش متنفر شد.
چرا اون روزها یونگی رو مجبور میکرد اتاقش رو مرتب کنه؟ نباید بچهای که تازه از دست یه هیولا فرار کرده بود و مجبور میکرد تا جورابهاش رو خودش بشوره. جین واقعا ادم مزخرفی بود.
به جلو خم شد و دست دونگسنگش رو بین انگشتاش گرفت. چرا هیچوقت اون بچه باهاش صحبت نمیکرد؟ حالا که فکر میکرد، بیاد میاورد که اون هیچوقت باهاش حرف نزده. همیشه این جین بود که از عصبانیتها و دلگیریهاش میگفت و یونگی بی حرف گوش میداد.
چرا اون هیچوقت حرف نمیزد؟ این باعث ناامیدی بود، هرچند که جین میدونست دونگسنگش یه درونگرای تمام عیاره. اما با اینحال نمیدونست که چرا بابتش ناامید شده. شاید چون میخواست که یونگی برای اون درونگرا نباشه؟ این زیادی کلیشهای بود. باید دیدن دراماهارو کنار میزاشت.
دستش فشرده شد. ناگهانی و بدون مقدمه و جین کمی بابتش شوکه شد. صافتر نشست تا صورت دونگسنگش رو ببینه و اون هنوزهم چشمهاش رو بسته بود.
+یونگیا...بیدار شدی؟
سعی کرد صداش رو نرم نگه داره. هرچند بابت اشکهایی که نفهمیده بود کیروی صورتش ریخته حالا صداش کمی خشدار و گرفته بود.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
couch
Фанфик-انگار برای همیشه توی این خواب گیر افتادم... تو بازم لختی. +صبر کن، من توی خوابهات لختم؟! Couple:Yoonjin, Nαmseok Genres:Comedч, slice of life, romαnce, smut, fluff خلاصه: ده سال رابطهی دوست و هم خونه بودن اونها نمیتونست این حقیقت که رپر به عنوان...