بعد از اینکه اون بچه ی پرسروصدا اومده بود و یونگی رو به زور با خودش بیرون برده بود، جین تمام چند ساعت گذشته رو داخل خونه گذرونده بود.
فیلم دلهره اوری که اخیرا سرزبونها افتاده بود رو دید، کمی روی نمایشنامهی دردسرسازش کار کرد، جلوی موهای رو چندسانتیمتر با ناشیگری کوتاه کرد و بعد از پوشیدن هودی گشادش مثل همیشه روی کاناپهی نشیمن دراز کشید.
آهنگ دیپی رو با صدای بلندی از اسپیکرهای گوشیش پلی کرد. قبل از اینکه جزوی از کاناپه بشه همه ی چراغهارو خاموش کرده بود و حالا میتونست زیر نور ماه مورد علاقش که از پنجره داخل سالن میتابید کمی با افکارش تنها باشه.
بعد از اینکه منیجر مجموعه باهاش تماس گرفته و خواسته بود زمان تحویل نمایشنامه رو جلو بندازه، ذهن جین مشغول بود. باید مینوشت اما ذهنش چندان یاری نمیکرد.
صدها بار خودش رو بابت قبول کردن اون نمایشنامه لعنت کرده بود. جین از پسش برنمیومد. مایهی سرخوردگی بود که وسوسهی پول و موفقیت اون رو به اینجا رسونده بود.
ژانر تاریخی برای جین نبود، از پسش برنمیومد.
وقتی که پیشنهاد عشق ممنوعه ی بین خواجه و ملکه رو شنیده بود، واقعا تحت تاثیر قرار گرفته بود و فکر میکرد تجربه ی جدید و کمککننده ای براش میشه و البته که پول خوبی که بابت پروژه بهش پیشنهاد داده شد واقعا کمککننده بود.اما حالا پشیمون بود. نمیتونست درک کنه. عشق و رابطهای که نباید اتفاق بیفته و اتفاق میفتاد رو درک نمیکرد.
نمیتونستن فقط خودشون رو کنترل کنن؟
سیرداستانیای که کارگردان خواسته بود انگار که نقشهای اصلی برده ی شهوت و احساسات شده باشن باید به هر اشتباهی دست میزدن تا بهم برسن و این خارج از منطق جین بود."از چیزی که مال تو نیست دور بمون"
به همین راحتی.
جین نمیفهمید کجای کنترل کردن هورمونهای ادما براشون سخته که میخوان همه رو تقصیر نیرویی جادویی به اسم عشق یا همچین خزئبلاتی بندازن.
این فقط درمورد هورمونهاست، هرچند که جین تو دبیرستان واقعا توی درس زیست خوب نبود.چیزی به اسم عشق حقیقی برای جین تعریف نشده بود، اون باور داشت میتونه کنترلش کنه و برای کسایی که نمیتونستن متاسف بود.
حدودا نیمه شب بود که یونگی به خونه برگشت. در خونه رو باز کرد درحالی که هنوز عطر سیگاری که با جونگکوک کشیده بود روی تنش بود.
با قدمهای خسته وارد خونه شد و بعد از انداختن کفشهاش جایی نزدیک در، پشت موهاش رو دست کشید.خونه نسبتا تاریک بود و به سختی میتونست جایی رو ببینه. چشمهاش رو فشرد تا به تاریکی عادت کنه و قدمی به سمت اتاقش برداشت.
نگاهش رو داخل سالن چرخوند تا از مرتب بودن خونه مطمئن شه و با گره خوردن نگاهش داخل اون تیله های براق، متعجب از حرکت ایستاد و دستهاش رو از جیبش بیرون کشید.
VOUS LISEZ
couch
Fanfiction-انگار برای همیشه توی این خواب گیر افتادم... تو بازم لختی. +صبر کن، من توی خوابهات لختم؟! Couple:Yoonjin, Nαmseok Genres:Comedч, slice of life, romαnce, smut, fluff خلاصه: ده سال رابطهی دوست و هم خونه بودن اونها نمیتونست این حقیقت که رپر به عنوان...