یونگی نمیدونست چند دقیقه بود که کنار اون کاناپهی نفرین شده نشسته و هیونگش رو بین دستاش گرفته.
فقط از روی نفسهای منظم جین میتونست تشخیص بده که بالاخره پسر اروم گرفته و خوابش برده.نفس عمیقی کشید و به ارومی بدن هیونگش رو روی کاناپه گذاشت. در حقیقت عضلههای دستاش درد گرفته بود. جین از اونی که فکر میکرد هم سنگین تر بود.
بلند شد و کمر خشک شدش رو محکم صاف کرد. صدای بلندی از شکستن گرفتگیهای کمرش داخل نشیمن خونه شنیده شد و آه خفهای کشید.
اون یک روز کامل رو همراه جونگکوک گذرونده بود و حالا هم باید از هیونگ احساساتیش مراقبت میکرد.
یونگی قطعا توی زندگی قبلیش یه شیطان بوده. چون هیچ چیزی جز این نمیتونست زندگیش رو انقدر سخت بکنه.
حتما داشت تقاص گناهان بزرگی رو پس میداد.نفس عمیقی کشید و دوباره به هیونگش نگاه کرد.
اشکهای خشک شده روی گونش قلب یونگی رو لرزوند.
یعنی چه اتفاقی برای هیونگش افتاده بود؟ خودش رو توی چه دردسری انداخته بود؟ ممکن بود توی کارش مشکلی ایجاد شده باشه؟"درد میکنه یونگیا"
اخم کمرنگی با یاداوری حرف هیونگش کرد. ناگهان احساس عذابوجدان وجودش رو بلعید. لعنتی به خودش فرستاد و به موهای بهمریختهاش چنگ زد.
نباید هیونگش رو وقتی تازه همین چندروز پیش از بیمارستان مرخص شده بود تا این وقت شب توی خونه تنها میذاشت.مستأصل نگاهی به اطراف خونه انداخت و سعی کرد تصمیم بگیره. نمیتونست بزاره جین تا صبح اونجا بخوابه چون در اون صورت تمام روز بعد رو بابت بدن دردش قرار بود سر یونگی غر بزنه.
دودل به دستهاش نگاه کرد و نفسش رو کلافه بیرون هل داد. باید انجامش میداد اما میترسید ستون فقراتش رو از دست بده. حتی ممکن بود جین رو بندازه و به اون هم آسیب بزنه، اما راه دیگهای نداشت.
بهتر بود جین رو به اتاقش میبرد و البته که یونگی حاضر بود ستون فقراتش رو از دست بده اما هیونگش رو که تازه اروم گرفته بود رو از خواب بیدار نکنه.دستهاش به نرمی زیر کمر و زانوی هیونگش فرو رفت و با چند نفس عمیق، ناگهانی بلندش کرد. همونطور که حدس میزد هیونگش با اون تکون شدید هم بیدار نشد و تنها همونطور که سرش رو به سینه ی یونگی تکیه میداد غرغر خفهای کرد.
تقریبا بعد از پنجمین قدمی که سمت اتاق برداشت، حس کرد دستهاش دارن از بدنش جدا میشن. زیرلب فحش داد و با بار دیگه بالاترکشیدن هیونگش جای دستهاشو بهتر کرد.
باید پیشنهاد اون بچه پرو برای باشگاه رفتن رو قبول میکرد. هرچند که باشگاه رفتن با جونگکوک واقعا عقلانی به نظر نمیرسید.بالاخره هرطور که بود خودش رو به اتاق هیونگش رسوند. در رو با پاش هل داد و همونطور که دقت میکرد بدن هیونگش با چارچوب در برخورد نکنه وارد اتاق نیمه بهم ریختهاش شد.
ESTÁS LEYENDO
couch
Fanfic-انگار برای همیشه توی این خواب گیر افتادم... تو بازم لختی. +صبر کن، من توی خوابهات لختم؟! Couple:Yoonjin, Nαmseok Genres:Comedч, slice of life, romαnce, smut, fluff خلاصه: ده سال رابطهی دوست و هم خونه بودن اونها نمیتونست این حقیقت که رپر به عنوان...