Hook

377 115 73
                                    

وقتی بالاخره از پارکینگ برج خارج شدن، ده دقیقه از تاریک شدن هوا گذشته بود. باورش سخت بود که زمان چطور اونقدر سریع گذشته بود درحالی که تنها کاری که اونها کرده بودن پرسه زدن توی محوطه پارک و حرف زدن درباره موضوعات مختلف بی سرو ته مثل خاطرات گذشته یا افزایش قیمت مسکن تو دو سال گذشته بود.

اونها حتی ناهار هم نخورده بودن و تمام مدت رو به خوردن تنقلات مختلف گذرونده بودن. سوکجین تعجب میکرد که چطور روش اونها برای گردش از زمان دبیرستان تا به اون موقع تغییر نکرده بود، حتی با وجود اینکه یه نفر جدید هم به اونها اضافه شده بود هیچکس از این روش وقت گذرونی ایراد نگرفته بود. البته به جز یونگی، که اون تو دوران دبیرستانش هم همینطور بود.

به دونگسنگش نگاه کرد که چطور روی صندلی شاگرد نشسته، به بیرون خیره شده و حتی یک پیشنهاد خشک و خالی هم برای روندن ماشین به جای هیونگ خستش که تموم روز رو راه رفته نمیده. اون ولگرد...

حداقلش این بود که دونگسنگش توی اون ماشین نشسته بود. موقع خداحافظی اون تمام تلاشش رو کرده بود که به بهانه‌های مختلف با ماشین هوسوک و نامجون برگرده و با اینحال سوکجین موفق شده بود فرار اون رو به بهانه‌ی خرید تخت شکست بده.

هرچند حالا کمی پشیمون بود. اون همین حالاشم حسابی خسته بود و فقط نیاز داشت به خونه برگرده تا استراحت کنه، اما باید میرفت و از اونجایی که وسواس عجیبی موقع خرید داشت تمام فروشگاه رو برای خرید یه تخت خوب گشت میزد.

بیاد نمیاورد موقع شکستن تخت به چه چیزی فکر میکرد. احتمالا تصور کرده بود که دونگسنگش با شنیدن خبر شکستن تخت وحشت زده تا خونه میدوعه و اونقدر از دیدنش ناراحت میشه که برای دلداری دادن هیونگش خونه میمونه.

رپر با لرزش تلفن همراهش، اون رو کنار گوشش گذاشت و چیزی زمزمه کرد که پسر بزرگتر متوجهش نشد. سوکجین نگاه کوتاهی از گوشه‌ی چشم به دونگسنگش انداخت.

+کیه؟

نویسنده با کمی کنجکاوی که سعی در پنهان کردنش داشت پرسید و رپر با اینکه میدونست هیونگش از اینکار متنفره، اون رو نادیده گرفت.

-امشب؟ کارم طول میکشه.
+کیه؟

-فردا عصر خوبه؟
+کیه؟

-خودت باهاش هماهنگ کن.
+کیه؟

-نه بگو فردا عصر بیاد استودیوم دیگه...
+کیه؟!

-اره. تا شب بهم خبر بده.
+هی! با کی داری حرف میزنی؟!

رپر با "باشه" ی کوتاه و خونسردی بالاخره به تماسش پایان داد و تلفنش رو روی رون‌هاش گذاشت. نویسنده با اخم پررنگی به دونگسنگش نگاه کرد، از حرص فکش رو روی هم فشرد و برگشت تا  به جلوش نگاه کنه.

فرمون زیر انگشت‌هاش فشرده میشد و اخمش پررنگ‌تر از اونی بود که رپر بتونه جلوی پوزخند زدنش رو بگیره.
کیم سوکجین واقعا بچه بود و یونگی خیلی وقت بود که از حرص دادن اون بچه لذت میبرد.‌

couchWhere stories live. Discover now