پارت هفدهم

1.3K 237 49
                                    

شوگا~

نامجون و  جین و تا دم در بدرقه کردم....به سمت عالیجناب تعظیم کردم و بعد از رفتنشون درو پشت سرشون بستم:«هوووووفففف»

برگشتم و دیدم تهیونگ سرشو تو زانوهاش فرو برده و هق هق میکنه.

یه آدم چطوری میتونه انقدر خوب باشه؟اصلا آدمه؟ شاید فرشتس؟ حتما فرشتس...به خدا اگه اون عوضیو گیر بیارم یه حرکتی روش میزنم ... دیگه مغزم کار نمیکنه...

تهیونگ رشته افکارمو پاره کرد:«  میشه بیای و بغلم کنی؟ میترسم بیاد»

هر وقت حرف اون حرومزاده رو میزد خود به خود اون روی سگم بالا میومد. همش تقصیره منه که انقدر دیر رسیدم...اگه فقط یکم زود تر میرسیدم حسابشو میذاشتم کف دستش.

با لحن آرومی که تهیونگ رو ناراحت نکنم گفتم:« شاهزاده، من نمی تونم این کارو بکنم...لطفا منو درک کنین... این دستوره عالیجناب...نباید خیلی بهتون نزدیک شم وگرنه معلوم نیست باهام چیکار بک_»

یدفعه وسط حرفم زد زیر گریه:« ولی...من میترسم ...اون ....دوباره بیاد... اگه دوباره بیاد چی؟ بغلم کن... لطفا»

سرشو انداخت پایین و انگشتاش بازی کرد.

بغلت کنم؟من از خدامه بغلت کنم ولی اول اینکه اگه نامجون بفهمه معلوم نیست دیگه زنده بمونم چون همین الانشم خیلی بهم مشکوکه...و دوم ، مهم ترین دلیل  اینه که اگه بغلت کنم مطمئن نیستم بیشتر پیش  نرم و کارای دیگه ای نکنم.متاسفم ولی من آلفام و کنترل دیکم واقعا دست خودم نیست.

کنار تهیونگ با یکم فاصله روی زمین نشستم ...از بغل کردنش طفره رفتم :« شاهزاده وضعیت بدنی شما خوب نیست فعلا بهتره دراز بکشید و استراحت کنید»

_:« ولی من می خوام کنار تو باشم...خیلی... میترسم»

با اینکه بتاس و رایحه ای نداره ولی خیلی خوب ترس و توی چهرش میتونم ببینم...اون خیلی قویه که انقدر دووم اورده...ولی فکر نکنم من اونقدر قوی باشم که جلوی این فرشته دووم بیارم.

_:« شاهزاده عالیجناب نامجون دستور دادن بهتون نزدیک نشم...خیلی از این بابت متاسفم»

_:«اگه این طوری منم بهت دستور میدن که منو بغل کنی...اصلا چه ربطی به نامجون داره من امروز تورو ازش قرض گرفتم پس تو مال منی»

_:«عاممم...اما...نمی_»

_:« همین که گفتم...نباید از دستورات سرپیچی کنی وگرنه مجازاتت میکنم»

خودش و روی زمین به طرفم کشید که یدفعه دردش اومد و من هول شدم.

_:« اخخخخخخ...ایییییی»

بی اختیار رایحه ام  از ترس آزاد شد و به طرفش رفتم تا ازمین بلندش کنم و سرجاش ببرمش.

دقیقا همون کاری که نباید میکردم و کردم...بغلش کردم و به سمت تشکش راه افتادم ...ولی چرا حس میکنم خودش از قصد اینکارو کرده بود تا بغلش کنم؟ به طور ضایعی گول خوردم ولی خب خیلیم بدم نیومده.

𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗲𝗰𝗶𝗮𝗹 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮Where stories live. Discover now