تهیونگ~
_:«ممنون که اجازه دادی هیونگ »
_:«راستش زیاد راضی نبودم ولی از اونجایی که هوسوک شی اسرار کردن موافقت کردم .»
به سمت هوسوک برگشتم :«ممنونم »
لبخندی زد :«خواهش میکنم شاهزاده زیبای من »
نامجونره بو شوگا کرد :«جین هم همراهمون میاد . یونگی کارت سخت شده باید مراقب خیلیا باشی »
شوگا با همون صورت بی حسش گفت:« وظیفمه سرورم با تمام توانم ازتون مراقبت میکنم »
هوسوک با لحن طعنه آمیزی گفت :«اوه یونگی شی با این همه کار وقت میکنید به گارد سلطنتی برسید؟»
حس میکنم غیر مستقیم داشت بیرونش میکرد .
_:«نگران نباشید عالیجناب من مشکلی ندارم »
رو به امپراطور کرد :«با اجازه میرم مقدمات شکار رو آماده کنم چیزی تا صبح نمونده »
هوسوک به کناذش اشاره کرد:« بمونید یونگی شی و یکم شراب برنج بنوشید»
_:« ممنون ولی من مست نمیکنم برای مراقبت از اطرافیانم باید هوشیار باشم .»
بعد تعظیم کرد و رفت .
نامجون لیوان نوشیدنی رو بالا اورد :«جیا پیش دایهاش میمونه درسته »
_:«بله هیونگ »
ن_:«هوم بهتره بری و استراحت کنی قبل از طلوع خورشید حرکت میکنیم »
بلند شدم :« چشم هیونگ شبتون بخیر . شب شماهم بخیر هوسوک شی»
به سمت اقامتگاه خودم رفتم تا وسایلمو جمع کنم .
جیا با دیدنم ذوق کرد:«آپا »
_:«اوه جیا تو هنوز بیداری »
با سرعت به طرفم اومد و خودشو تو آغوشم انداخت:«آپا دلم برات تنگ میشه»
موهاشو نوازش کردم و بوسیدمش :«آپا زود برمیگرده دخترم .»
_:«چرا شوگا رو میبری ؟»
_:«اوه پس برای شوگا دلتنگی نه برای آپا .»
سرشو تکون داد:«نه من آپا ته رو از همه بیشتر دوست دارم »
_:«بیشتر از شوگا ؟»
_:«اوهوم ولی کاش شوگا هم آپا من بود اونوقت دوتا آپا داشتم»
به دخترش و افکار کودکانهاش لبخندی زد:«جیا برو بخواب دوباره حالت بد میشه »
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗲𝗰𝗶𝗮𝗹 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮
Hayran Kurgu« completed » نامجون امپراطوری که به ملکه و صیغههای سلطنتی علاقهای نداره . همین باعث میشه که ملکه مادر برای اون یک امگای نر پیدا کنه . اونم تو دورهای که همهامگای نر رو نحس میدونند و زوجی که تو زندگی قبلی نشد به هم برسن . خب ال...