انگشت های یخ زدهاش رو تو جیب کتش جا داد و قدم های اهستهاش رو از سر گرفت.بی توجه به سرمای طاقت فرسای شهر که باعث شده بود بینی جفتشون قرمز بشه،لبخندی زد و به چانیول که سرش رو پایین گرفته بود و درست مثل یک بچه ادرک که بین ازحام جمعیت به دنبال مادرش میره، کنارش راه میومد، خیره شد.
"دوستداشتنی"
وسط شهر،جمعیت به اوج خودش رسیده بود.مراکز خرید از مردان و زنانی پر شده بود که با عجله سمت مغازه ها میرفتند گویا نداشتن لباس نو توی کریسمس امسال معضل بزرگی به حساب میومد.
ذرهای میل به همراهی در مکالمه یک طرفه با پسرک نداشت و بکهیون نمیفهمید چرا چانیول نگاهش رو از مردم دریغ میکنه.
بکهیون نمیدونست که غریزهای پاهای بیجون مرد رو چسبیده و تو گوشش زمزمه میکنه
"برگرد و از این پسر فاصله بگیر."
بی توجه به مغز بدبینش که با بدخلقی دوباره شروع به چینش سناریوهای نادرست کرده بود اهی کشید و نگاهش رو به پسر بچهای که بین اون شلوغی سرسامآور جیغ میکشید،داد.
خوشبختانه بکهیون افکار شلختهاش رو نمیدید،و چانیول با خودش فکر میکرد
چرا از اینکه پسرک پر حرف ، خلوتش رو بهم بریزه،نمیترسه و اضطراب نداره؟چانیول محتاطانه کنار پسر ریز جثه قدم میگذاشت و هر از گاهی با انگشت شصت گوشه عینکش رو بالا میکشید
علاقهای به گفتو گو نداشت اما کلافه هم بنظر نمیرسید،صحبت های پسرک با اینکه کمی آشفته بود اما بامزه بنظر میرسید.
بکهیون راجب همه چیز صحبت میکرد و نظر میداد.از بحثی به بحث دیگری میپرید،گاهی از آبو هوا گله میکرد و در ادامه از شیرینی های خانوم هان تعریف میکرد چانیول با خودش فکر میکرد که حتما باید یک بار امتحانشون کنه.اعتنایی به سکوت چانیول نکرد اما کم حرف بودنش هم کمی پسرک رو ازرده بود.
نیم نگاهی به چهرهاش انداخت و گفت:
+"چانیولی میدونی صحبت نکردن باعث پیری میشه؟"
-"هیچ دلیل علمیای براش وجود نداره"
+"اره.خودمم میدونم، اما باعث میشه مخالفت کنی و حرف بزنی، درست مثل الان"
خوشحال از اینکه بلاخره صدای ضعیفش رو شنیده لب هاش به لبخند گشادی باز شد.
+"رسیدیم"
با خوشحالی اعلام کرد و در چوبی رو هل داد و چانیول به دنبالش وارد رستورانی که بوی غذاهای خونگی درش پیچیده بود، شد.
پیرمرد با دیدن فرد آشنایی که وارد شده بود خودکار بیجون و روی حساب کتاب های نصفه کاره رها کرد و از روی صندلیش بلندش شد.
YOU ARE READING
white swan
Fanfiction𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒔𝒘𝒂𝒏˖˙˖🦢𓏲 ≡ # قوی سفید ᝯ +"من برای تو همون قوی سفیدی میشم که تورو تیکه ای از روحش میدونه،کسی که برای دیدن انحنای لب هات که به لبخند باز میشن هرکاری میکنه، اما اگه قبل مرگم از چشیدن آرامش آغوشت محروم شدم و خداحافظی کوتاهی نداشتیم،ب...