Part 16

415 104 25
                                    

–گرد ستاره،امیدوارم وقتی اینجایی حالت خوب باشه،ممنون که وایت سوان رو میخونی لطفا کامنت و ووت هات رو ازم دریغ نکن♡
بیوگرافی و تیپ شخصیتی کرکترا تو چنل تلگرام: yellowboss4

🥀

درست زمانی که آسانسور تو طبقه سوم ایستاد و در های فلزی از هم باز شدند مرد با لبخند و لحن نمکی لب زد

-"متاسفم اینجا خیلی بهم ریخته‌ست"

به طرز مشکوکی خیره به جیمین و کیونگسو که گویا نفس نمیکشیدند ابروی بالا انداخت و کارتن نسبتاً کوچیکی که دم در از بین شلوغیای بار برداشته بود رو تو دست هاش جابه‌جا کرد.

انگشت هایی که تو جیب بارونیش مشت کرده بود با صدای قدم های جونگین که از آسانسور بیرون میرفت از هم باز شدند.باورش نمیشد.تا زمانی که جلوی واحد روبه روش که سالها خالی بود ایستاد،هم باورش نمیشد.

صدای رفت و آمد کارگرهایی که حین بالا پایین رفتن باهم میخندید توجه مرد رو از دو نفری که گویا قسم خورده بودند این نمایش احمقانه رو راه بندازن تا از خونه جدیدش دلسردش کنن،گرفت و در حالی که لبخند میزد خسته نباشیدِ کوتاهی بهشون گفت.

ابروهای مرد دوباره با کنجکاوی در هم تنیده شد و در حالی که سخت فکر میکرد تا علت خشک شدنشون رو پیدا کنه پرسید.

-"خونه توام به اینجا نزدیکه درسته؟"

به خوبی به یاد داشت،اون روزی که کیونگسو رو بعد از خلاص شدن از دست جیمین به خونه‌اش رسوند و بهش شکلات کاراملی داده بود،درست چند کوچه پایین تر از اینجا بود.

-"اره خیلی نزدیک،یه جورایی فاصلتون فقط یه دره"

نگاهش سمت انگشت ها و ناخن های بلند دخترک کشیده شد و تک خنده‌‌ای به رد انگشت هایی که به سمت در واحد کناریش میرسید،زد.

-"جدی هستی با من؟"

با شنیدن تیکه کلام همیشگیش از اون مرد قد بلند تو قلبش لبخندی زد،از افکار آشفته‌اش خسته شده بود و ظاهرا محال بود که فکر کردن به جونگین با این وضعیت ادامه دار نباشه.عالی بود واقعا عالی بود.

چند ثانیه در سکوت بهم خیره شدند و در نهایت جیمین، جونگین رو کنار زد و درحالی که خودش رو به داخل دعوت میکرد زیر لب گفت

-"خدای من،این کار سرنوشته"

لبخند شیرینی زد و با خوشحالی سرش رو سمت در چرخوند

-"تو نمیای، سو؟"

میخواست با عجز اعتراف کنه که میخواد بیخیالشون بشه و برگرده به اتاقش تا برای فروش خونه‌اش یه اگهی فوق العاده ترتیب بده،  زیر قیمت اصلی اینجارو بفروشه و بقیه عمرش رو با خوابیدن تو جنگل های دور افتاده بگذرونه اما حس میکرد قسمتی از قلبش برای لحن شیرینی که سو خطابش کرده ضعف رفته بود.

white swanWhere stories live. Discover now