همینطور که با عجله پاهاش رو تو کتونی فشار میداد خم شد و بند هاش رو تو کتونیش فشرد.
آب بینی ای که گویا قسم خورده بود با دو برابر سرازیر شدن اعصابش رو به بازی بگیره رو ،با کلافکی بالا کشید.به تندی سمت اسانسور رفت و دکمهاش رو فشرد،همینطور که مکرر پاهاش رو به کف پاگرد میکوبید منتظر ایستاد
به یاد نداشت طی این سالهایی که تو این ساختمون زندگی میکرد بیشتر از دوبار از اسانسور استفاده کرده باشه.ترجیح میداد توسط یه قاتل سریالی به قتل برسه اما دلیل مرگش سقوط و یا گیر کردن تو این جعبه مرگ نباشه.
با باز شدن اسانسور به سرعت داخل رفت و دکمه همکف رو پشت هم فشار داد.
از اینه نگاهش به چهره اشفته و موهای شلختهاش گره خورد
فرقی با ادمی که از جنگ جون سالم به در برده بود نداشت.اهی کشید هودیش رو تو تنش صاف کرد و دستی بین موهای نامرتبش کشید،با باز شدن اسانسور به قدم هاش سرعت داد و بیرون رفت.
با دیدن روشنایی ناگهانی، کمی چشم هاش رو بست و شقیقهاش رو فشرد.
خوشبختانه هنوز هوا روشن بود،بارون نمیبارید اما مثل همیشه سرد بود دست هاش رو تو جیبش فرو کرد و بی توجه به بند های بازی که از کتونیش بیرون اومده بود
به قدم هاش سرعت داد و با عجله از میون مردم به سمت کتابفروشی دوید.مسیری که همیشه بیست دقیقه با آرامش و زل زدن به ویترین های مغازها طی میکرد
کمتر از پنج دقیقه گذروند و با روشن بودن چراغ کوچیکی سردر سرندیپیتی آهی از روی اسودگی کشید.همینطور که نفس نفس میزد در اهنی پر نقشو نگار رو هل داد.
با صدای آویز کریستالی نگاهش رو از ساعت زنگ زدهی جیبی گرفت و اون رو دوباره تو کشوی میز گذاشت
سر کشید و از بالای پله ها بهش خیره شد
"اون اینجا بود"
قفسه سینهاش به شدت بالا پایین میشد،چشم هاش خسته و سرخ بنظر میرسید، موهاش شلخته سیخ شده بود و لبخند کجوکوله ای به لب داشت.
"چه بلایی سرش اومده بود؟"
+"هی..چان..یول"
در تکاپو بود تا جملهاش تموم کنه اما در نهایت شروع به سرفه کرد،خم شد و به زانوهاش چنگ زد.
چانیول با نگرانی بطری آب کوچیکی رو از روی میز برداشت و به سرعت از پله ها پایین رفت.
-"هی،حالت خوبه؟"
سری تکون داد و دم عمیقی گرفت تا کنترل تنفسش به دست بگیره.
نگاهش به مردمک چشم هایی که با نگرانی دودو میزدند گره خورد و با سستی بطری آبی که مرد روبه روش گرفته بود رو گرفت.
YOU ARE READING
white swan
Fanfiction𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒔𝒘𝒂𝒏˖˙˖🦢𓏲 ≡ # قوی سفید ᝯ +"من برای تو همون قوی سفیدی میشم که تورو تیکه ای از روحش میدونه،کسی که برای دیدن انحنای لب هات که به لبخند باز میشن هرکاری میکنه، اما اگه قبل مرگم از چشیدن آرامش آغوشت محروم شدم و خداحافظی کوتاهی نداشتیم،ب...