صدای نم نم بارون پاییزی از درز پنجره ماهرانه خودش رو به داخل دعوت کرد تا تو فضای اتاق گرمشون بپیچه و مجموعه احوالات خوب جهان رو تکمیل کنه،پسرک درحالی که البوم قطور چرمی رو روی تخت ورق میزد پنهانی به نیم رخ مرد خیره شد.
اولین عکس اون البومه قدیمی متعلق به زمانی بود که برای اولین بار شروع به راه رفتن کرده بود
مرد جوانی پشت پسرک قد کوتاه ایستاده بود و لبخند میزد و پسر بچه با لبخند پر رنگی دست هاش رو باز کرده بود و با خوشحالی به دوربین خیره بود
حتی بی کیفیت بودن عکس هم درخشش چشم های پسرک رو پنهان نمیکرد و چانیول، به وضوح ستاره های میون چشم های کوچیکش رو میدید."اولین قدم های پسرم بکهیون،دوست دارم"
بکهیون انگشت اشارهاش رو روی نوشتهی خوش خطی که متعلق به مادرش بود کشید لبخند غمگینی زد
-"پس از بچگی بامزهبودی"
چانیول زیر چشمی نگاه کوتاهی به چشم های دل تنگش انداخت و با لحن معذبی گفت، بکهیون بلافاصله آلبوم رو ورق زد.وقت دل تنگی نبود.
+"این برادرمه و این موجود پشمالوی خز دار،اسمش مونگریونگ"
چانیول با خنده به عکس دو پسر بچهای که کنار توله سگه کوچیکی نشسته بودند و بنظر میرسید بدون توجه به دوربین مشغول بازی کردن هستن خیره شد.
"مهمون جدید،مونگریونگ،دوست جدید بکبوم و بکهیون کوچولو"
تک خنده کوتاهی کرد و گفت
-"چرا جوری بهش نگاه میکنی که معلومه ترسیدی اما نمیخوای قبول کنی؟"
+"وقتی دیدمش سعی کردم از روی مهربونی لبخند بزنم اما بنظر میرسید کمی اخلاقش تند و متفاوته. یک هفته طول کشید تا باهام دوست بشه"
چانیول هومی کشید و سری تکون داد
-"داشتن یه هیونگ چه حسی داره؟"
+"نمیدونم،وقتی معنای برادر رو فهمیدم ارتباطمون قطع شد اما...اینکه تو تمام کارهای احمقانه بچگی یه همراه داشتم احساس خوبی بود"
بکبوم همیشه بخشنده تر از بکهیون بود،تمام اشتباهات و بازیگوشی های پسرک رو گردن میگرفت و پنهانی دردسر های درست شده رو جمع میکرد،هیچوقت به هیچکدوم از درخواستش پاسخ رد نمیداد و بکهیون همیشه به داشتن هیونگش افتخار میکرد
اما ظاهرا پنج سال دوری از خانوادهاش، به جز مشکلاتی که برای خودش تراش خورده بود اون هارو هم درگیر بیماری ناگهانی برادرش کرده بود.
هیونگ عزیزش درگیر نارسایی کلیه شد و در نهایت همه چیز منجر به این شد تا برادرش باقی زندگیش رو با داشتن یک کلیه بگذرونه. و بکهیون فقط میخواست یک بار دیگه فقط یک بار دیگه ببینتش اما هنوز جرعت روبه رویی با چهرهی درمندش رو نداشت.
YOU ARE READING
white swan
Fanfiction𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒔𝒘𝒂𝒏˖˙˖🦢𓏲 ≡ # قوی سفید ᝯ +"من برای تو همون قوی سفیدی میشم که تورو تیکه ای از روحش میدونه،کسی که برای دیدن انحنای لب هات که به لبخند باز میشن هرکاری میکنه، اما اگه قبل مرگم از چشیدن آرامش آغوشت محروم شدم و خداحافظی کوتاهی نداشتیم،ب...