جیمین: یااا تاتا لطفا صبر کن، چرا اینطوری میکنی بزار میخوام حرف بزنم...
تهیونگ: ولم کن جیمین من هیچ حرفی با تو ندارم
جیمین:کامان ته:) ...
من که میدونم داری خودتو لوس میکنی دو روز که به پیامام جواب نمیدی و مدام تو مدرسه هم داری هی ازم فرار میکنی...تهیونگ:واقعا فکر میکنی حرفی هم مونده باشه؟!
جیمین: اولا که من از تو بزرگترم، دوما خودت میدونی اینکه حس کنم جایی مزاحمم حس بدی بم دست میده
تهیوتگ:پوووف ، چون هشت ماه ک* ری ازم بزرگ تری هر رفتاری که دلت خواست توی جمع باید با من داشته باشی؟!
و آها مزاحمت؟! بهم بگو ما چطور رفتار کردیم که همچین فکری کردی هان؟! بهم بگو فقط ...
البته که شما دلت پیش جئون گیر کرده و فقط منتظر یه فرصت بودی پس بهونه بیخودی نیارجیمین: هی پسر هیشششش چرا اینقد داری چرت و پرت میگی! من تو این چند روزه نهایت حرفم باهاش یه سلام بوده اونم چون تو رو دروایسی گیر کردم و نخواستم بی ادبی پیش بیاد
ببین ته این رفتارت واقعا زیادی بچه بازیه یونو؟! دلیل نمیشه چون شماها با اون مشکل دارین ، منی که یهو اومدم با نداشتن هیچ شناختی بخوام مثل شماها رفتار کنمتهیونگ: داری میگی ۲۸ نفر آدم دروغ میگن پارک جیمین؟!
۲۸نفر با این یارو مشکل دارن و اون با همه بد رفتار میکنه و تهش ماییم که باز توهم زدیم؟!جیمین:ببین ته مشکل اینجاست ، شماها همتون نمیفهمید اخلاق یه سری آدم مغرور اینطور که از دور خیلی بد به نظر میرسن ولی وقتی بهشون نزدیک بشی میفهمی اونقدرا هم بد نیستن
تهیونگ: میدونی جیم! باشه اصلا هرچی که تو میگی حقیقت حوصله بحث کردن باهات رو ندارم...
میرم یکم هوا بخورم تا برای این زنگ ورزش یکم حوصلم بیاد سرجاش ،از سر راهم برو کنارجیمین: ولی ما هنوز حرفمون تموم نشده...
تهیونگ: گفتم از سر راهم برو کنار!
جیمین: باشه، اصلا هر غلطی که دلت میخواد بکن
jimin*
با عصبانیت تمام قبل از تهیونگ از کلاس خارج شدم و سمت رختکن رفتم، زنگ آخر بود با نهایت کلافگی و حرص شروع به باز کردن دکمه های پیراهنم کردم و زیر لب به تهیونگ و حسادتای احمقانش فوحشی زیر لب میدادم
یونیفرمم رو با عصبانیت مچاله کردم و انداختم تو کیف، تیشرت و شلوار ورزشیم رو تنم کردم و جلو تر از همه وارد سالن ورزش شدم، عوض کردن لباس جلوی دیگران برام اونقدراهم کار راحتی نیست پس ترجیح دادم الان یکم تنها رو زمین ورزش بشینم که با باز کردن در پشمام ریخت...فکر میکردم اینجا میتونم تنها باشم ولی...
جونگ کوک: اوه جیمین شی! اومدی گرم کنی جلوتر؟!
جیمین:فاک...،چرا این بشر اینقد جذاب...
طوری که توپ بسکتبال رو تو دستش گرفته و عرقی که از عضله هاش میچکه...فااااک جیمین به خودت بیاااا، چه گهی داری میخوری خاک تو سر گی پسر ندیده ات بکنم!
ها...، یعنی اره، نه...
با این حرفم پقی زد زیر خنده، طوری که دندونای خرگوشیش به وضوح قابل دیدن بودن، شاید این اولین باری بود که میدیدم قیافه تخسش کمی مهربون تر شده...
دستی پشت گردنم بردم و با کلافگی لبخند بی جونی زدم ، طوری رو به روم قرار گرفت که فقط چند سانت باهم فاصله داشتیم
خودش رو کمی خم کرد و دستی لای موهام انداخت و اونا رو بهم ریختجونگ کوک: جوجه کوچولو چرا اینقد هل میکنی؟! من فقط یه سوال ساده پرسیدم
جیمین:عار یو فاکینگ کیدینگ می؟!...
تو همین الان سه تا حرکتی که منو تا مرز جنون عصبی میکنه رو یه جا زدی؟!جونگ کوک: اوه، اوه... جوجه عصبی...
ولی خب ناگفته نماند هرچی حرصی تر بشی قیافت خواستنی تره، در ضمن من که کاری نکردم فقط ازت تعریف کردمجیمین:آقای محترم شما همین الان موهام رو بهم ریختی! بهم گفتی دوبار تا الان جوجه و کوچولو؟!...
من توانایی کشتنت رو تو همین لحظه دارم...جونگ کوک: با نوک کوچولوت؟! جوجه طلایی؟!
جیمین:یااااا حقیقت داری زیادی عصبیم میکنی دیگه!
با گفتن این جمله جونگ کوک توپ بسکتبال رو به سمت دیگه ای غلت داد و دستاش رو دو طرف کمر باریک پسر ریز نقش مقابلش قرار داد، و تو یه حرکت بلندش کرد
و جیمین ناخوداگاه دستاش رو محکم چفت شونه های پهنش کرد
جیمین: چه غلطی میکنی! بزارم زمین
جونگ کوک:خب، عاممم جیمین شی! اینطوری قرار بود منو خفه کنی؟! تو حتی الان زورت نمیرسه که خودتو از تو بغل من آزاد کنی و بیای پایین، بعد قصد کشتن منو داری؟! و وقتی که بهت میگم کوچولو از من ناراحت میشی؟!...
فشار آرومی به بوتیای نرم و خوش فرم جیمین وارد کرد که با این حرکت لپای جیمین رنگ سرخی به خودشون گرفتن و همونطور که نگاهش رو از چشمای تیله ای پسر میدوزدید لبای پفکیش رو بین دندوناش فشار داد...
حس گرمای اون انگشتا دور کمر و باسنش به علاوه این نزدیکی بیش از حد انگار برای قلبش زیادی بودجونگ کوک: اوووف کامان، چی میبینم یه جوجه خجالتی؟!...
گااااد تو زیادی کردنی هستی پارک جیمین...
وقتی خجالت میکشی خوردنی تر هم میشی(پسرم کمی حیا داشتن باعث نمیشه به جایی بر بخوره*) رایتر_
شاید هرکس دیگه ای بود الان با عشوه خودش رو لوس میکرد و شروع به لاسیدن میکرد...
اما تک تک این کلمات فقط باعث میشدن تمام اجزای صورت جیمین سرخ تر از قبل بشن، و حتی نتونه یه کلمه هم به زبون بیاره...با باز شدن در سالن برای یه لحظه نگاه همه ی بچه ها متعجب روی اون دونفر قرار گرفت
اما بیشتر از همه اون پنج نفر به جای تعجب میشد نگاه عصبی که توانایی کشتن اون دونفر همون وسط بودن رو مشاهده کرد...کمی کوتاه بود اما پارتای بعد آماده ان، و از اونجایی که برای آپ شرطی نداره پس سعی میکنم زود به زود براتون آپ کنم و ممنون که اون ستاره پایین رو برام رنگی میکنید💋💚
YOU ARE READING
frozen heart
Fanfictionژانر:رومنس، انگست، مدرسه ای، زندگی روزمره، عاشقانه، اسمات؟! کاپل: کوکمین جونگ کوک: جوجه کوچولو چرا اینقد هل میکنی؟! من فقط یه سوال ساده پرسیدم جیمین:عار یو فاکینگ کیدینگ می؟!... تو همین الان سه تا حرکتی که منو تا مرز جنون عصبی میکنه رو یه جا زدی؟! ...