part 5

228 57 5
                                    

مدتی نگذشته بود که سر سلف جیمین چاپستیکاش رو توی نودل فرو‌میکرد و اونارو به زور به‌خورد تهیونگ میداد و تمام مدت یونگی بود که با پوکر ترین حالت ممکن به چشمای پف کرده و‌دماغ قرمز اون دونفر خیره و حرکات به اصطلاح چندشی که شبیه کاپلا بود رو زیر نظر میگذروند

خیلی دلش میخواست کلی سوال بپرسه نه تنها اون بلکه هر سه نفر هم ذهنشون از اینکه وسط زنگ فیزیک یهو سر و‌کله اون دونفر درحالی که دست تو‌ دستن و چشمای عسلی و قهوه ای هرکدوم پف عجیبی از اشک گرفتن و به بهونه حال بد جیمین تا اون وقت بیرون بودن که تونسته بودن معلم پیرشون رو راضی کنن...
اما اون سه نفر نزدیک ترین دوستای تهیونگ بودن و از ریز ترین جزئیات هم خبر داشتن حتی از احساسات یه طرفه ای که تو قلب تهیونگ سالهاست ریشه کرده
اما از طرفی دلشون نمیخواست جیمین معذب باشه و گوشه گیر تر از این بشه توی مدرسه...
چون بدون شک جیمین مقصر نبود، به هیچ‌وجه...
تهیونگ هم مقصر نبود چرا که هیچکس در مقابل احساسات شخصی نسبت به خودش مسئول نیست، نه اینکه بخوای بگی اصلا هیچ‌مسئولیتی نداره...
بدون شک منظور این نیست که آدما باید عواطف بینشون رو‌نادیده بگیرن و سرد باشن...
بلکه باید تمام حسی که بهت میدن رو خالصانه و متقابل برگردونی ، میشه عاشق بود...
عاشق همه چیز و‌همه کس اما فرق تهیونگ و جیمین درست اینجا بود که تعریف ته از عشق در یک فرد خلاصه شده بود و جیمین تمام علایق رو دسته بندی در رگال های متفاوت از عشق قرار داده بود...

با سوال جیهوپ سکوت سر میز و جو سنگینی که بینشون برقرار بود یک باره شکست...

جیهوپ: خب جیمین شی! رابطتت با پسر پر دردسر مدرسه چطور میگذره؟!

جیمین: اگه منظورت جونگوک که خب باید بگم ایده خاصی ندارم چون حتی بعد سالن ورزش نزدیکشم نشدم نه اینکه ازش بدم بیاد...
آدم جالبی به نظر میرسه عامممم من فقط زیاد خجالت میکشم...

یونگی بر خلاف تو فکر نمیکنم اون خجالت بکشه بلکه به ظاهر خیلی مشتاق هم به نظر میرسه...

جیمین: یاااا این حرفا چیه...
خب چون هیچ کدومتون بهش نزدیک نمیشد این تقصیر من نیست که هست؟!...

تهیونگ: پوووف جیمین ساده من چرا تو اینقد خودتو میزنی به کوچه چپ؟! بیین من نمیگم یارو حتما روت کراش ولی خب بی میلم همچین نسبت به دوست شدن بات نیست چرا یکم فراتر از محدوده نمیری؟؟ مدرسه پر از دختر و پسره ، شاید حتی بتونی با یکیشون وارد رابطه بشی...
قرار نیست که همیشه یه گوشه تنها بشینی تو‌ داری وارد دانشگاه میشی...

با هر جمله ای که ته از دهنش بیرون میورد پسر مو طلایی سرش رو نسبتا آروم روی میز میکوبید و با لبای آویزون بهش خیره شد
جیمین: کاماااان ته تو رو جان جدت تو یکی مثل مامان و بابا شروع نکن...
التماست میکنم حالم داره از شنیدن این حرفای تکراری بهم میخوره!
تیهونگ خواست جوابی بده که جین با پریدن وسط حرفشون بحث رو به طور کامل عوض کرد

frozen heartWhere stories live. Discover now