برای بار چندم نگاهی، به مسیجی که دریافت کرده بود کرد و همونطور که خودش رو ، روی تخت ولو میکرد ناله ای از بی حوصلگی از خودش بیرون داد همه چی خیلی سریع داشت پیش میرفت این یه جورایی میتونست خوب باشه اما نه برای جیمین که همه چی خیلی اتفاقی و سریع برخلاف میلش داشت رخ میداد مدام اتفاقات دیروز توی کافه رو با خودش مرور میکرد اینکه چطور خواهر جونگ کوک که داهیون اسم داشت با لطافت و صمیمت برخورد میکرد و همه از نوع برخوردش خوشحال بودن ،و همه چی عالی بود به جز جونگ کوک که با بی شرمی تمام هرچی دلش میخواست میگفت و از همه بدتر خودش شمارشو تو گوشی جیمین سیو کرده بود و میس کال هم به خط خودش انداخته بود و حالا پیامی که براش فرستاده بود:
_ساعت ۶ به آدرسی که برات میفرستم بیا، یه ازمایش ساده انتخاب کردم خیلی زود تا قبل آخر شب تموم میشه_
نگاهی به ساعت دیواری اتاقش انداخت که نزدیک پنج بود ، اون باید آماده میشد تا بره بر خلاف میلش چون الان به وضوح متوجه شده بود که چرا یونگی مدام دلش میخواد اون رو بزنه و از القابی مثل جئون حرومی یا حرومزاده رو براش به کار میبره نه اینکه ازش متنفر شده باشه فقط انگار
پررو بودن این آدم باعث میشد همیشه پیشش ضربان قلب نامنظم به همراه لپای سرخ شده داشته باشه و تو ذهنش مدام این رو تکرار کنه برای چی؟! و یا چرا اینطور میشه؟!
اصلا مگه این یه کار گروهی نبود اون چطور به خودش جرعت اینو داده بود به تنهایی تصمیم بگیره و یه آزمایش انتخاب کنه؟!
با بی حوصلگی از تخت بلند شد و سمت کمد لباساش رفت یه بافت قرمز با راه ،راه های مشکی به همراه شلوار زاپ دار دستش گرفت ،به نوبت اونارو تنش کرد و همینطور که زیپ شلوارش رو داشت میبست تقه ای به در خورد:جیمین: بله اوما؟!
با باز شدن در مادرش به همراه تهیونگ بین چهار چوب در قرار گرفتن و باعث شد جیمین شتی زیر لب یه زبون بیاره...
از دیدن تهیونگ ناراحت نشده بود، اصلا اینطور نبود ،فقط اون دلش نمیخواست که دوباره ناراحتش کنه یا باعث بشه عصبی بشه چون اگه تنفر اون از جونگ کوک بیشتر از بقیه نبود ، حتی نمیشه گفت که کمترم باشه!تهیونگ: جیمینا، این درست که داری میری خونه هم کلاسیت برای پروژه آزمایش؟!
جیمین: اه خدایا....
آره درست ته، قراره با جونگ کوک تا امشب پروژه رو تموم کنیم و فردا تحویل بدیمتهیونگ: الان داری شوخی میکنی دیگه؟!...
اوما:چرا ته؟! مگه چی شده؟؛با گفتن این حرف جیمین چشم و ابرویی بالا انداخت و تهیونگ رو متوجه این کرد که مادرش درست کنارش وایساده
تهیونگ: هی..هیچی خاله فقط از جیمین بعید که بلاخره داره با یکی گرم میگیره
اوما: اتفاقا من و پدرش هم کلی تعجب کردیم اما بی نهایت مشتاق شدیم این همکلاسیش رو بیینم
YOU ARE READING
frozen heart
Fanfictionژانر:رومنس، انگست، مدرسه ای، زندگی روزمره، عاشقانه، اسمات؟! کاپل: کوکمین جونگ کوک: جوجه کوچولو چرا اینقد هل میکنی؟! من فقط یه سوال ساده پرسیدم جیمین:عار یو فاکینگ کیدینگ می؟!... تو همین الان سه تا حرکتی که منو تا مرز جنون عصبی میکنه رو یه جا زدی؟! ...