اولین دیتشون^^
پارت بعد:۱۸ووت و کامنت
لباساشونو این پایین براتون میذارم👇🏼
*****
با دقت به کفش های روی زمین نگاه کرد و بعد تو آیینه به کفش هایی که پوشیده بود نگاه کرد،کدومو باید میپوشید؟
خودشو روی تخت انداخت و صورتشو توی بالشت فرو کرد،چرا باید آنقدر سختی میکشید تا یه جفت کفش انتخاب کنه...
اصلا نمیدونست چی بپوشه و چیکار کنه،به زور لباسی انتخاب کرده بود ولی کفشی براش نداشت که راضیش کنه.
بیخیال شد و آخر سر هم سراغ کتونی های سفیدش رفت.
برشون داشت و انگار که میشنون گفت:مرسی بچه ها...فقط شمایید که همیشه به کارم میایید!
از خونه بیرون زد و یکم معذب و در عین حال خوشحال بود،دلش میخواست برای قرار اول لباس قشنگی بپوشه و از طرفی از اینکه شونه هاش بیرون بود حس خوبی نداشت،زیاده روی کرده بود؟
زیاد وقت فکر کردن نداشت چون خیلی سریع تا به خودش اومد توی ایستگاه بود و جونگکوک جلوش بود.
جونگکوک نگاهی به پیراهنش کرد و گفت:از کجا فهمیدی باهام ست کنی؟
لیسا شونه ای بالا انداخت و بند کیفشو روی شونه برهنه اش جا به جا کرد.
یکم معذب بود و نمیدونست باید چیکار کنه و صاف کنار هم ایستاده بودن.نگاهی به جاده کرد و گفت:با اتوبوس میریم؟
YOU ARE READING
Life goes on{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #زندگی_ادامه_دارد ◉ ژانر: مدرسه ای_معمایی_عاشقانه_درام • ◉ خلاصه: وقتی چیزی اذیتمون میکنه دو نوع واکنش داریم،کسایی که میجنگن...کسایی که فرار میکنن... توی زندگی کدومو باید انتخاب کنیم تا کمتر صدمه ببینیم؟شخصیت های این فیک همچین داستانی...