part28

282 51 13
                                    

دنبالش تا پشت بوم مدرسه اومده بود تا حرفشو بشنوه ولی الان بیشتر نگران صورتش بود.

چرا جونگکوک همیشه تو دردسر و کتک کاری بود؟از موقعی که باهاش آشنا شده بود همش چهره کتک خوردشو میدید و ازش میخواست براش پماد بزنه.

جونگکوک سرد برخورد میکرد،احساس میکرد از اینکه فیلم هاشو تو سایت مدرسه همه دیده بودن خجالت زده بود که دوست دخترش توی اون فیلم ها بوده.

انگشتاشو پشت کمرش به هم گره زد و آروم گفت:امروز دیگه ازم نمیخوای برات پماد بزنم!

جونگکوک لب هاش به آرومی از هم فاصله گرفتن و حرکتی به قصد لبخند تلخ و کوچیکی رو به بالا کردن:راست میگی...زخم های زیادی به لطف تو جاشون نمونده...

لیسا بغض کرده بود،فکر میکرد می‌تونه پیش بینی کنه که اتفاق خوبی قرار نیست آخر این مکالمه با جونگکوک بیوفته و جونگکوک حرفی میخواد بزنه که قراره ناراحتش کنه.

_حق با تو بود کیم لیسا...مینگیو...(خنده ای کرد) اون عوضی...اون واقعا از قصد لباستو کثیف کرده بود و من ازش دفاع کردم...

لیسا اخمی کرد،از حرفاش سر در نمیاورد،پس بخاطر همین زخمی بود؟با دوستش دعوا کرده بود...

+مینگیو؟ولی تو گفتی کار تو نبوده...مینگیو برای چی...

ساکت شد و ادامه نداد،مینگیو با جونگکوک و جویی صمیمی بود...

چرا باید همچین کاری میکرد؟

جویی دوستش و جونگکوک دوست پسرش بود!

از پله ها تند تند پایین اومد و خودشو به دفتر معلم ها رسوند،مینگیو باید دلیلی برای این کارش میداشت،دلیلی که جونگکوک بهش نگفته بود.

وارد دفتر شد و به مادرش و آقای لی و ناظم کیم و معاون مدیر که پدر چانگ کیون بود خیره شد که روی مبل های چرمی نشسته بودن و پسری روی ویلچر بود و مینگیو و جویی ایستاده بودن و هر دو به زمین خیره بودن.

_چو جویی....

نمی‌فهمید این چه وضعیتیه،گیج بود و ذهنش با تمام این اوصاف یک نتیجه گیری میکرد که نمی‌خواست باور کنه و دوست داشت به موقعی که چیزی نمیدونست برگرده.

چرا؟

این تنها سوالی بود که برای پرسیدن داشت...

چرا جویی؟؟

بین این همه دانش آموز و این همه مدرسه چرا اون شخص باید جویی باشه؟

چرا کسی که بیشترین ضربه و در بدترین حالت ممکن ازش سواستفاده کرده باید چو جویی باشه؟

____________

"یک هفته بعد"

زیر برگه رضایت نامه رو امضا زد و با اساتیدی که داخل اتاق بودن دست داد،لیسا به مادرش که با اشد مجازات و شکایت از جویی و بچه های مدرسه قبلی از جمله سویون و...موافقت کرده بود و خواسته بود که تا فارغ التحصیلی لیسا تعویق بشن و مشاوره بگیرن خیره شد و لبخند کوچیکی زد.

Life goes on{complete}Where stories live. Discover now