part24

297 54 10
                                    

گایز بعد از اتمام این بوک از طریق بوک های دیگه باهام در ارتباط باشید که فیکشن خفن در راهه🌚🤝🏼
فعلا دوتا بوک جدید پابلیش کردم"Redmoon"&"Run" به این دو بوک سر بزنید که بوک های در حال اپمون تموم شه،پارت گذاری اونا شروع میشه🤍✨

لذت ببرید💓

*****

چانگ کیون نگاهی به میز لیسا که خالی بود کرد و جلوتر رفت و در حالی که از کنارش رد میشد بطری آب گریپ فروت توی دستشو روی میزش گذاشت و بی اهمیت رد شد.

برای نزدیک تر شدن به لیسا حس میکرد باید خودشو بیشتر بهش نشون بده،جویی نگاهی به چانگ کیون و بطری روی میز کرد و پوزخندی زد و سرشو به نشانه تاسف تکون داد.

لیسا پشت میزش نشست و به بقیه بچه ها که با هیجان از عمل چشم معلم فیزیک و کنسل شدن کلاس حرف میزدن،پیوست.

به بطری اشاره کرد و رو به جویی گفت:تو خریدیش؟!ممنون.

جونگکوک روی صندلی کناریش نشست و برگه ای روی دستش گذاشت این اولین باری بود که با بقیه بچه های کلاس قاطی میشد،بطری جلوی لیسا رو برداشت و دروشو باز کرد و سرکشید.

لیسا نگاهی به برگه تو دستش کرد و با دیدن صورت خودش چشماش گرد شد و برگه رو به سینه اش چسبوند،چرا یهو نقاشی صورتشو جلوی همه بهش داده بود؟اینجوری همه می‌فهمیدن!

جونگکوک ابمیوه رو از دستش گرفت و بجاش شیر قهوه ای که بین دستاش پنهان کرده بودو جلوش گذاشت و با نگاه بچه ها ابروهاشو بالا داد:چیه؟!

هیچ کس جوابی نداد و همه همچنان با تعجب نگاهش میکردن که دوباره گفت:شیر قهوه رو بیشتر از همه دوست داره خب!

همه نگاه ها به سمت لیسا برگشت که مجبوری سری تکون داد و گفت:یبار اشتباهی یه چیز دیگه خریدم و باهاش عوض کردم،فکر کنم از اونجا یادت مونده...

با جمله آخرش ضربه ای با کف دست به بازوی جونگکوک زد و لبخند تابلویی روی صورتش بود تا بتونه ماست مالیش کنه...

به جونگکوک نگاه کرد که بلند شد و دست به جیب در حالی که فاصله می‌گرفت گفت:حالا هر چی...من اینو(آبمیوه) میخورم دیگه مال منه.

_____________

در اتاق پخشو باز کرد و وارد شد و جونگکوک پشت سر لیسا داخل رفت و در اتاقو بست.

کتاب دستشو روی میزی که جونگکوک وسط اتاق کشیده بود گذاشت و نشست.

جونگکوک نگاهی به بازوی های تو هم گره زدش و اخم هاش انداخت و آروم گفت:مگه کجای کارم بد بود که...

لیسا چپ چپ بهش خیره شد که کوک ادامه حرفشو نگفت و روی صندلی روبروش نشست:باشه،میدونم دلت نمی‌خواد به همه بگیم تا وقتی که تکلیف اون فیلم و صاحب مونوپاد مشخص بشه ولی...اون عوضی واسه چی باید بهت آبمیوه بده؟!

لیسا همچنان به حرف زدن و حرکاتش نگاه میکرد،نمیتونست لبخندشو پنهان کنه که از این قضیه خوشش نیومده.

خودشو جلو کشید و بوسه ای به گونش زد و عقب اومد و به جونگکوک که حالا ساکت بود خیره شد:برای همین اون همه وقت ازم پنهون میکردی که داری منو میکشی؟از کی دوسم داشتی بگو ببینم...

جونگکوک لب هاشو به هم فشار داد تا داد نزنه و سری تکون داد و گفت:بیا درسمونو بخونیم...

ولی تو ذهنش اکو میشد کاش صورتش اینطرفی بود تا حداقل لباشو می‌بوسید.

لیسا ریز ریز خندید و برگه ای که جونگکوک بهش داده بود و با ذوق بین کتابش گذاشت تا به خونه ببره و نگاه گذرایی به کیبورد و دکمه ها و وسایل اتاق پخش مدرسه انداخت و در خواست شو به بعد از درس خوندنشون منتقل کرد...


__________

_جونگکوکااا...مگه چی میشه انجامش بدیم.

+اگر از اینجا اینو اعلام کنیم،همه میفهمن قضیه مشکوکه،چرا باید به همه بگیم که دنبال مونوپد پوکمون میگردیم؟

لیسا چشم هاشو بست و نفس عمیقی گرفت تا بتونه جونگکوکو راضی کنه:وقتی تو حیاط بهت گفتم کمکت میکنمو یادته؟قول دادی دفعه بعد تو کمکم میکنی...
الان وقتشه دیگه،از اینجا توی مدرسه اعلام می‌کنیم که دنبال مونوپدیم،هر کسی بشناسه بیاد بهمون بگه،اینجوری زودتر پیداش میکنیم.

جونگکوک کمی فکر کرد و دستشو روی کیبورد کوبید:ولی اینجوری همه میفهمن دنبال چی هستیم و صاحبش هم قطعا می‌فهمه،فکر می‌کنی میاد دو دستی تقدیممون می‌کنه میگه من بودم؟

لیسا دستشو از روی دکمه ها برداشت و توی دوتا دستش گرفت:آنی...یجوری میگیم که این اتفاق نیوفته...

_چجوری؟!

+میگیم پیداش کردیم،یه دسته سلفی زرد رنگ پوکمون پیدا کردیم و صاحبش یا هر کسی که می‌دونه صاحبش کیه بیاد پسش بگیره.

کوک سرشو به دو طرف تکون داد و زیر لب غر زد:من هر چی بگم بلاخره انجامش میدی،بیا همین کارو کنیم...

به سمت میکروفون خم شد و یکی از کلید های روی صفحه رو بالا برد تا صداش توی مدرسه پخش بشه...

بدون اینکه متوجه چراغ قرمز رنگ گوشه کیبورد بشه که با ضربه ی اتفاقی دستش روی کیبورد همه ی مکالمه شونو ضبط کرده...

_____________

دستشو از روی دکمه پخش برداشت و با چشم های پر از اشک به دستگاه خیره شد،شنیدن مکالمه لیسا و جونگکوک و فهمیدن رابطشون برای جویی ناراحت کننده بود.

آرزو میکرد هیچوقت جز شورای دانش آموزی نبود و اینجا هم نمیومد و صداشونو نمیشنید.

دستگاه مکالمه روز قبل لیسا و جونگکوک داخل اتاق پخشو ضبط کرده بود و امروز جویی اولین نفری بود که وارد اینجا شده بود و بهش گوش داده بود...

دکمه دستگاه و زد و صدای ضبط شده رو پاک کرد...باید از اومدن یهویی جونگکوک و شیر قهوه خریدنش برای لیسا میفهمید که خبری بینشونه...

در حالی که از اعصبانیت می‌لرزید گوشیشو بیرون کشید و پیام کوتاهی تایپ کرد و روی میز انداختش.

دیگه بیشتر از این نمیتونست تحمل کنه،از اول هم نباید تحمل میکرد و باید به جونگکوک اعتراف میکرد،شاید دوسش نمیداشت ولی ممکن بود بعدا نظرش عوض بشه،البته قبل از اینکه بخواد لیسایی وجود داشته باشه تا مانع همه ی این اتفاقا بشه...

پایان

Life goes on{complete}Where stories live. Discover now