یک هفتهای بود که توی خونهی جدیدش زندگی میکرد
با خوشحالی یکی از پاکت های خوراکی توی کابینت رو بیرون آورد و با دیدن جلد روش که عکس یه بیسکوییت قلبی شکل بود ذوق زده بازش کرد و یکیش رو خورد و از طعم خوبش اومی کشیدنگاهی به داخل کابینت انداخت
روزی که این خونه رو پیدا کرده بود توی این کابینت پر از خوراکی بود ولی حالا تعداد کمی ازشون باقی مونده بودناراحت از بزودی تموم شدن خوراکی های خوشمزهاش لب هاش رو آویزون کرد
جیمین: من الان چیجوری خوراکی گیر بیارم؟
نگرانیش رو به زمانی دیگهای موکول کرد و روی مبل های گرون قیمت و آبی رنگ نشست و تلوزیون رو روشن کرد و مشغول دیدن فیلم شد
با حس صدای ماشین تلوزیون رو خاموش کرد و همونطور که پاکت بیسکوئیتش رو به خودش میچسبوند سمت در رفت
از پنجره یواشکی به بیرون نگاه کرد که دید یه بتا هیجان زده از ماشین بیرون پرید و داد زد
: هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشهیه آلفا که صورت زیبایی داشت به همراه ساکی از ماشین خارج شد : انقدر سر صدا نکن هوپ! آخخخ این کم خوابی های اخیرمون باعث شده زیر چشمای هندسامم گود بیوفته و کمر نازنینم از این همه تو ماشین بودن درد میکنه
همونطور که سعی میکرد دیده نشه دید که یه بتا و یه آلفا از یه ماشین دیگه خارج شدن
بتا به آلفا آویزون شده بود و آلفا هم با انزجار سعی داشت دورش کنه: ولم کن ته
+ تروخدااا پیشی هیونگ
- انقدر به من نگو پیشی بتای احمق
+اصلا میرم به کوک میگم بد اخلاق!
و از بازوی آلفا جدا شد و ایندفعه به آلفای عضلهای و جذابی که تازه از ماشین خارج شده بود و داشت در ماشین رو میبست چسبید
جیمین با وحشت به تعداد زیادشون نگاه کرد
: ت... تموم نشدن؟با پیاده شدن یه آلفای دیگه که داشت با گوشی حرف میزد بدنش لرزید
: چرا انقدر زیـ-زیادن؟با دیدن اینکه دارن به سمت خونه میان با سرعت به سمت یکی از اتاق ها فرار کرد و لای در رو کمی باز گذاشت تا بتونه ببینه
آلفای عضلهای رمز در رو زد و همه وارد خونه شدن
یونگی با ورود به خونه چینی به صورتش داد
: کدومتون قبل رفتن امگا آورده خونه؟جین با اخم سمت کوک برگشت
: باز دیدی داریم میریم تور رمز خونه رو دادی برادر منحرفت امگا بیاره حال کنه؟کوک قیافهی حق به جانبی به خودش گرفت: هی به من تهمت نزن این تویی که تایم راتت قبل از شروع تور بود!
YOU ARE READING
my big secret
Fantasyنجات پیدا کردن از سیاهی مطلق و آغاز زندگیی جدید زیر سایه چند سلبریتی! زمانی که جیمین، امگای هفده ساله برای نجات خودش از دست خریدار و صاحب جدید و وحشیش، به خونهای پناه میبره که هرگز فکر نمیکنه ممکنه وضعیت رو براش بدتر از قبل بکنه! زندگی کردن با ی...