شب بود و همه غرق در خواب بودن،
البته نه همه!هوسوک و تهیونگ در حال کشیدن نقشههای دیگهای برای رسوندن جونگکوک وجیمین به هم بودن
هوسوک: ته یافتم یافتم
تهیونگ : چی یافتی؟
هوسوک خندهای به ظاهر شیطانی کرد: یه پله برای رسوندن اون دوتا
تهیونگ با ذوق سمت تخت هوسوک خزید: و اون چیه؟
.
.
.
.ساعت، ۵ عصر رو نشون میداد و هر کس مشغولی کاری بود.
جین در حال درست کردن ماسک صورت بود
نامجون که بالاخره بعد از مدت طولانیای کار بالاخره وقت استراحت پیدا کرده بود، بعد از سفارش تعداد زیادی کتاب،حالا مشغول مطالعه شون بود.
یونگی تو اتاقش درحال چرت زدن بود.
جیهوپ و تهیونگ هم در حال آماده سازی نقشهی جدیدشون بودن.
جونگکوک روی مبل لش کرده بود و پاهاشرو روی میز رو به روش گذاشته بود و بی حوصله کانال های تلوزیون رو جا به جا میکرد
جیمین مشغول کشیدن نقاشی بود،
ظهر بود که جین بهش دفتر نقاشیای به همراه مداد رنگی داده بود تا اگه حوصلش سر رفت مشغول باشه و جیمین از این کار جالب خوشش اومده بود و حالا روی میز ناهار خوری ۸ نفرهی نزدیک تلوزیون نشسته بود و نقاشی میکشید و هر از گاهی زیر چشمی نیم نگاهی به جونگکوک مینداخت و با سرخ شدن گونههاش نگاهش رو میدزدید و تمرکزش رو روی نقاشیش میگذاشتتهیونگ کنار جونگکوک نشست: کوک میدونستی اگه یه آلفا یه امگا رو که هنوز هیت نشده مارک کنه چی میشه؟
کوک بی حوصله نه ای گفت و دوباره کانال رو عوض کرد
تهیونگ: با اینکه برای امگا کمی دردناکتر از حد معمول میشه ولی پیوند شون محکم و قوی میشه!
کوک چه جالبی گفت و دوباره کانال رو عوض کرد
تهیونگ بدون اینکه نا امید بشه ادامه داد: هی کوک میدونستی رایحهی شکلات و توتفرنگی مکمل همه؟معمولا گرگ هایی با این دو رایحه خیلی زود بهم جذب میشن و مکما همهستند! اونا بهترین میت برای هم هستند!
کوک دوباره بی حس چه جالبی گفت و کانال؟ رو عوض کرد که باعث خندهی ریز امگایی شد که در حال گوش دادن به مکالمهی اون دو بود
جیمین با گونه های سرخ به حرفهای تهیونگ گوش میداد و از تصور خودش با جونگکوک گونههاش گل مینداخت
تهیونگ: کوک میدونستی که اون قرص هایی که برای به تاخیر انداختن راتتون می خورید چقدر مضرهستند؟ بنظرم بهتره همهمون یه جفت پیدا کنیم!
YOU ARE READING
my big secret
Fantasyنجات پیدا کردن از سیاهی مطلق و آغاز زندگیی جدید زیر سایه چند سلبریتی! زمانی که جیمین، امگای هفده ساله برای نجات خودش از دست خریدار و صاحب جدید و وحشیش، به خونهای پناه میبره که هرگز فکر نمیکنه ممکنه وضعیت رو براش بدتر از قبل بکنه! زندگی کردن با ی...