کیونگ می شوکه شده بود، خودشم باورش نمیشد که چیکار کرده بود.
نگاهش رو به پسرش داد و بعد از اون به امگای مو صورتی و کیوت نگاهی انداخت، دست سفید و نرم پسر امگا رو گرفت. رو به بقیه کرد و گفت مزاحممون نشید و با سرعت سمت اولین اتاق رفت و در رو پشت سرش بست و قفل کرد.کیونگ می با دستاش محکم صورت امگا رو قاب گرفت و شروع به براندازش کرد و با صدای لرزون و نگران گفت: آسیب دیدی؟
به صورت گیج امگا نگاه کرد با بغض خندید، حتما فکر میکرد دیوونه است!
شایدم شده بود، اون الان به پسر دوردونه اش سیلی زده بود!روی دو زانوش فرود اومد و شروع به اشک ریختن کرد
جیمین نگاه درمونده ای به زن کرد، نمیدونست چیکار کنه. رفتار های زنه آلفا خیلی عجیب غریب و ترسناک بود
اول که بخاطر اینکه با گوکیش خوابیده بود، به جونگکوک، پسرش سیلی زده بود.
بعدم که اون رو به اتاق کشیده بود و گفته بود کسی مزاحمشون نشه
بعد از این کار هم اون رو با نگرانی وارسی کرده بود.
مگه بخاطر بودن پسرش با یه امگا عصبانی نشده بود؟ پس چرا نگران جیمین بود؟تو دلش عجیب غریبی به زن گریون گفت و کنارش نشست
بخاطر سیلی ای که به کوکیش زده بود حسابی ازش شاکی بود و میخواست موهای خوشرنگش رو بکشه ولی خب، اون مادر جونگکوک بود؟ پس باید باهاش درست رفتار میکرد تا کوکیش خوشحال شه.زمزمه ی زن توجه جیمین رو جلب کرد
+ خدای من! خدای من! من چیکار کردم؟ غرور پسرم رو شکستم! من به پسرم سیلی زدم؟!جیمین کمی با تردید دستش رو دور زن حلقه کرد و بالاخره پس از کلی این پا و اون پا کردن سوالش رو پرسید: چرا اون کار رو کردی؟ چون امگا بودم؟
زن آلفا با چشمای اشکی بهش نگاه کرد و لبخند کوچیکی زد
اون لحظه فقط شوکه خاطرات بهش هجوم آورده بود.
با اینکه میدونست پسرش فقط ظاهرش به پدرش رفته و اخلاقن شبیه خودشه، اون لحظه فقط قیافه ی همسرش اومده بود جلوی چشمهاش.
اون لحظه فقط همسر پستش رو دیده بود که چه کار های وحشتناکی با امگا ها میکرد، حتی به فرزند امگای خودشون هم رحم نکرده بود!«فلش بک»
بچهش بزودی به دنیا میاومد، تمام مدت سعی کرد بود با روش های مختلف رایحهی شیرینش رو پنهان کنه تا کسی متوجه نشه که فرزندی که بارداره امگاست.
از واکنش همسرش خیلی میترسید، با اینکه همسرش مرد بسیار خوبی بود و از همه لحاظ بی نقص بود، اما زمانی که پای امگا ها در میون میاومد هیولایی بی رحم میشد
همسرش نفرت عجیبی نسبت به امگا ها داشت و این رو خیلی خوب میدونست!میدونست اگه همسرش میفهمید فرزندشون امگاست هیچ رحمی بهش نمیکرد.
کیونگ می مثل بقیه نبود، اتفاقا عاشق امگاها بود.
عاشق فرزندش هم بود، با اینکه میدونست یک امگاست اما عشقش بهش کم نمیشد.
YOU ARE READING
my big secret
Fantasyنجات پیدا کردن از سیاهی مطلق و آغاز زندگیی جدید زیر سایه چند سلبریتی! زمانی که جیمین، امگای هفده ساله برای نجات خودش از دست خریدار و صاحب جدید و وحشیش، به خونهای پناه میبره که هرگز فکر نمیکنه ممکنه وضعیت رو براش بدتر از قبل بکنه! زندگی کردن با ی...