part 06

146 60 48
                                    

ووت 3>

.
.
.

جعبه خاک خورده رو از بین وسایلی که بیشترشون در هم بودن بیرون کشید و باعث شد گرد و خاک بیشتری نسبت به قبل توی اون فضای کوچیک شیروونی پخش بشه ..

عطسه کوتاهی کرد و برای جلوگیری دوبار ازش آستین لباسشو جلوی صورتش گرفت ، بیشتر از این معطل نکرد و به همراه جعبه از نردبون اتاقک پایین رفت ..
با دستمال گرد گیری دورتا دورش رو پاک کرد و روی زمین نشست ..
میتونست جاهای بهتری ام برای خوندنشون انتخاب کنه ولی با حضور جین انتخاب خوبی به نظر نمیرسید پس همونجا در جعبه رو باز کرد یکی یکی نامه هارو بیرون اورد ...
از کدوم باید شروع میکرد .. قدیمی ترنشون ؟ یا اخرین ها ... ؟! ..

به دلخواه نامه ای که مهر و مومش طرح برگ زیتون بود رو باز کرد ..
همون مقدمه همیشگی رو داشت اما با اطلاعات متفاوت تر ..
اطلاعاتی اعم از تحقیقاتی که هیچ وقت کامل نشد ، مقاله هایی که هیچ وقت به چاپ نرسید و فردی که هیچ وقت برنگشت ...

ولی جیمین قرار بود کاملش کنه و به چاپ برستونتش و ..
درمورد گزینه اخر تردید داشت .. یعنی اونم قرار بود پیداش کنه ؟.. و برگردونتش تا غیب شدنشو توجیح کنه ؟! ..
هرچیزی که بود جیمین اینطور فک نمیکرد ..

تمرکزشو دوباره به موضوع اصلی برگردوند ..‌ دنبال یه چیز یه جمله یه کلمه یا یه علامت خاص توی اون تیکه کاغذ قدیمی میگشت .. وقتی به نتیجه مطلوبش نرسید به سراغ تعداد نامه های دیگه رفت ..‌

مهر و موم هر کدوم رو باز میکرد و کاغذ های درونش‌ رو روی زمین کنار هم می‌چید .. شاید نامه ها به تنهایی نمیتونست محتوای خاصی داشته باشه .. ولی شاید وقتی کنار هم بچینی چیزی ازش متوجه بشی .. درست مثل یه پازل ..

اول از اسم مکان ها شروع کرد ..

" از پمپئی ( شهر سوخته ) تا تئاتر مارسلوس ..‌
از فروم روم ( مرکز شهر که بناهای باستانی زیادی داره )
تا نورا ( مکانی توی یه جزیره ) .. و در اخر هم به پانتئون

تاجایی که اطلاعات توی سرش وجود داشت هیچ ربطی خاصی بینشون متوجه نمیشد ..

جز...

جز اینکه تک تک اون مکان ها توی مقطع زمانی پشت سر هم و به دلیل آتش سوزی رها شدن ..

نمیدونست درست فک میکنه یا نه ولی همه چیز شباهت عجیبی به پروژه پایان نامه اش داشت .. همون افسانه قدیمی .. فیلیوس مورتیس ( فرزند مرگ)

شاید باید تحقیقات گسترده تری نسبت به ارائه اش انجام میداد ..

با حس سایه فردی به عقب برگشت .. جین با حالت مجهولی که نشون از دلخوریش بود با نگاه گنگ به نامه ها کنارش نشست ..

جیمین خواست با توضیحش حالت دلخورش رو رفع کنه اما جین پیش دستی کرد ..

" هی نیازی نیست .. من میدونستم .. تو هیچ وقت دروغگوی خوبی نیستی جیمینا .. "

جیمین نگاه شرمنده اش رو به زمین دوخت .. و جین سریع از این فرصت استفاده کرد تا جو و بحث رو تغییر بده ..

"عام .. خیلی خب بگو ببینم چی پیدا کردی ؟؟ "

" اینا همش یه فرضیه اس ولی خب .. تقریبا بیشتر چیزای مربوط به نامه ها با فیلیوس مورتیوس مرتبطه "

کاغذ ها رو به پاکتش برگردوند و روی هم طبقه بندی کرد .. قوسی از خستگی به بدنش داد و از روی زمین بلند شد و دستشو سمت جین گرفت ...

"بریم سراغ نت‌ برداری تو .. ! "

هر دو دوباره به سمت اتاق تحقیقات جیمین‌ قدم برداشتن ..
مطالبی که جین یاداشت کرده بود واقعا به درد بخور بودن ..
اونا مرحله به مرحله درست پیش میرفتن ولی این وسط مرزی به اسم واقعیت و تخیل ته دل اونا رو به شک مینداخت ..
کدوم رو باید باور میکردن ؟؟ وقایعی که توی کتاب های تاریخ شناسی ثبت شده بودن .. یا افسانه هایی که مردم تعریف میکردن ؟

جیمین میخواست کشفش کنه .. رازی که چندین هزار ساله از دیده همه پنهان شده .. رازی که همه فکر میکردن چیزی جز تخیلات نیست ..

اگه اون یه خصلت داشت که میتونست بگه پسر همون مردی که ناپدید شده این بود که اون حتمی باید کاری که شروع کرده رو به پایان میرسوند ..
باید به خاطرش ریسک میکرد .. ریسک‌ اینکه ممکنه تهش چیزی جز یه داستان روی کاغذ نباشه .. اما از درون بهش اعتماد داشت ..

بعد از تفکر طولانی تصمیم قاطع خودش رو گرفت ..
اون معمایی که پدرش هیچ وقت به پایان نرسونده بود رو تکمیل میکرد .. پس باید از همون جایی که شروع شده بود شروع میکرد ..

اون باید به چشم تصاویری که پدرش قبلا دیده بود رو میدید ‌..
پس مقصد اولش مشخص شد ..

" جین .. وسایلتو جمع کن .. قراره بریم پمپئی .. "

.
.
‌.

کامنت ⁦♡

Unbound (Vmin)Where stories live. Discover now