⇚خلاصـه 🥂
در سال ۱۹۲۹، دو سال پس از شروع جنگ در چین، بین دولت جمهوری چین به رهبری کومینتانگ و حزب کمونیستِ چین، شیائو جان، یکی از حامیان دولت کومینتانگ، قول داد که برای ریشهکن کردن حزب کمونیست از چین، بجنگد.
متأسفانه، بعد از گذشت شش ماه از جنگ، گُردان شیائو جان مورد حمله قرار گرفت و توسط ارتشِ سرخ کمونیست، شکست خورد.
از بخت بد، وانگ ییبو، فرماندهای جوان و سنگدل از ارتش سرخ کمونیست، شدیداً به یک سرباز پزشک نیاز داشت. بنابراین، وانگ ییبو، شیائو جان را بخشید و او را به عنوان اسیر نگه داشت تا به سربازان مجروح در پایگاه نظامیِ خود، کمک کند.
شیائو جان با وجود مواجهه با بدرفتاریهای بیشمار توسط دشمن، امیدوار بود بتواند از زمانی که با فرمانده وانگ سپری میکرد، برای جمعآوری اطلاعات کافی قبل از فرار و بازگشت به مردمش استفاده کند. با این حال، انتظار نداشت عاشق وانگ ییبو شود و همچنین انتظار نداشت که نهایتاً برای عشق به دشمنش با موانع زیادی روبرو شود.
━━━━━━「🪖」━━━
⇚مـقدمـه「جنگ داخلی چین」
جنگها اغلب، رویاها را نابود میکنند؛ توانِ ملت را میشکنند و هیولا خلق میکنند.🥀
شیائو جان میدانست جنگ؛ مرد مهربان و خندان را کاملاً به سمت تباه شدن دعوت کرد تا قبل از اینکه به پوستهای شکسته و بیحس تبدیل شود.تا اینکه...
اول آگوست ۱۹۲۷ حزب کمونیست در نانچانگ قیامی علیه دولتِ ملیگرای ووهان به راه انداخت و ارتش سرخ ایجاد شد، جنگ داخلی بین حزب کمونیست چین و دولت جمهوری چین به رهبری کومینتانگ آغاز شد.
نیروهای اصلی ارتش سرخ، نانچانگ را در روز ۴ آگوست ترک کردند و برای حمله به گوانگدونگ به سمت جنوب غربی رفتند.
ویرانی سراسر کشور را به لرزه درآورد و همه چیز نابود شد. با این حال، علیرغم کشته شدن بیشماری از سربازان در میدان نبرد، غیرنظامیان بیگناه هم در تیراندازی کشته شدند.
درگیری ادامه یافت...
دو سال بعد نیز، جنگ داخلی، هیچ نشانهای از توقف نشان نداد.
متأسفانه هیچ چیزی تغییر نکرده بود. خیابانها پوشیده از خاکستر و مردم علیه هم تقسیم شده بودند. مزارع و دشت را گلوله دربرگرفت و ماشینهای نظامی جادهها را پوشانده بود.
جز خونریزی هیچ چیز تغییر نکرده بود.
خونریزی بیشتر از قبل بود. رد خونِ اجساد مردان جوان در خیابانها ریخته شده بود.
شیائو جان، پزشکی جوان و سی ساله که در چونگچینگ بزرگ شده بود، بر اساس آموزشهای پدرش، معتقد بود جنگ اصلاً پاسخی برای مشکلات بشریت نیست. اما هنگامی که جنگ در قالب حزب کمونیست چین؛ مثلِ جانوری خشمگین و با تهدیدِ دزدی کشور عزیزش رسید، قسم خورد که تا مرگ مبارزه کند.
YOU ARE READING
「𝐇𝐞𝐚𝐥 𝐓𝐡𝐞𝐬𝐞 𝐁𝐚𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐒𝐜𝐚𝐫𝐬␋𝐁𝐉𝐘𝐗」
Fanfictionﻬღ ترجمه فارسی فیک ‹ این زخمهای جنگ را درمان کن › ⌑ کاپل ‹ ییجان␋ییبوتاپ › ⌑ ژانر ‹ رمانتیک، درام، انگیزشی، اسمات، انگست، جنگی› ⌑ روز آپ ‹ چهارشنبهها › ⌑ نویسنده ‹ vanillagalaxiez › ⌑ مترجمین ‹ Ro&mari › ⌑ ویراستار ‹ Lin ›