چپتر هفتم « یک روز در زمین »
════════❤️🩹══
شیائو جان در حالیکه به خاطر رعد و برق و بارندگی خیس آب شده بود، با چشمانی که نشان از کم خوابیاش داشت از جیپ ارتش به بیرون پرید.
سفر آنها به نانجینگ، بیشتر از چیزی که سربازان انتظار داشتند به طول انجامیده بود؛ دقیقا یک هفته بیشتر از انتظارشان!
و اگرچه در این مدت شیائو جان هر زمان که به سربازان سلاخیشدهی کومینتانگ در جیانگ سو فکر میکرد احساس میکرد که قلبش میخواهد بترکد؛ با این حال چهرهی شجاعانهای خود را حفظ کرده بود. میدانست باید از آنجا فرار کند و به مقر فرماندهی کومینتانگ بازگردد تا اطلاعات مهمی را که از استراق سمع مکالمهی فرمانده وانگ جمعآوری کرده بود به دست آنها برساند.
و امیدوار بود که اگر همه چیز طبق برنامهاش پیش برود، برای کم کردن عذاب وجدانش به خاطر کمکی که به دشمن کرده بود، کافی باشد.
در طی مسیر بازگشت، سربازان کمونیست دائما او را اذیت میکردند. به موهایش دست میزدند و یکی از مردها تا جایی پیش رفت که فقط به خاطر خندههای بیارزش بقیهی سربازها، آب درون قمقمهاش را به صورت شیائو جان پاشید.
با این حال شیائو جان با وجود بالا رفتن ضربان قلبش از روی عصبانیت، پوست کلفتتر از این حرفها بود! زبانش را گاز گرفت تا جلوی کاری که ممکن بود از او سر بزند و در نهایت باعث مرگش شود را بگیرد.
باران همچنان بیرحمانه میبارید و در همان حال دو سرباز رده پایین به طرز وحشیانهای بازوهای او را کشیدند، شیائو جان را با خود بردند و او را تا سلولهای پر از موشهای ولگرد زندان کشاندند.
وقتی جلوتر رفت، فرمانده وانگ به او نزدیک شد و به او ضربه زد. شیائو جان به سختی و ناخواسته افتاد و تقریبا تعادل خودش را از دست داد.
فرمانده وانگ حرامزاده به سمتش برگشت و به چشمانش با خشم و نفرت خیره شد. دکتر احساس میکرد که قلبش به شدت در سینهاش میکوبد.
وانگ ییبو به او گفت: «مراقب باش دکتر» و ادامه داد، «ممکنه صدمه ببینی!»
«هاه؟»
شیائو جان نمیتوانست بفهمد که فرمانده وانگ در زیر آن بارش سنگین باران، دربارهی چه چیزی با او حرف میزند. خوشبختانه نیاز به فکر بیشتر نبود، زیرا وانگ ییبو بیشتر از این آنجا نماند و درحالیکه به روی پاشنهاش میچرخید به داخل پایگاه نظامی رفت و دیگر کلمهای بر زبان نیاورد.شیائو جان آهی کشید و سربازان دوباره او را همراه خود به سمت مخالف کشیدند. عجیب بود. چگونه نگاههای وانگ ییبو به تنهایی میتوانست باعث شود که دلش از شدت انزجار در هم بپیچد و همزمان نیز قلبش را با احساسی نامشخص به تپش بیاندازد؟
CZYTASZ
「𝐇𝐞𝐚𝐥 𝐓𝐡𝐞𝐬𝐞 𝐁𝐚𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐒𝐜𝐚𝐫𝐬␋𝐁𝐉𝐘𝐗」
Fanfictionﻬღ ترجمه فارسی فیک ‹ این زخمهای جنگ را درمان کن › ⌑ کاپل ‹ ییجان␋ییبوتاپ › ⌑ ژانر ‹ رمانتیک، درام، انگیزشی، اسمات، انگست، جنگی› ⌑ روز آپ ‹ چهارشنبهها › ⌑ نویسنده ‹ vanillagalaxiez › ⌑ مترجمین ‹ Ro&mari › ⌑ ویراستار ‹ Lin ›