چپتر نهم « در گذر زمان »
════════❤️🩹══
فرمانده وانگ اغلب اوقات محکم و استوار قدم برمیداشت. او چهرهای سرد و سخت داشت، بر سر دیگران فریاد میزد و خودش به تنهایی دعوا و بحث میکرد. در کل با توجه به سن کمی که داشت، اما بسیار بزرگتر از سناش رفتار میکرد.
شیائو جان میدانست که فرمانده هنوز هم از درونش مردی جوان و کم سن است.
بنابراین زمانی که در آن روز وانگ ییبو به خود پیچید و برای چندمین بار اشکهای ریخته نشدهی میان چشمانش را کنار زد، آن هم هر وقت شیائو جان دستمال خیس را در زخم گلولهاش فرو میکرد و فرمانده از روی درد هیسی میکشید؛ دکتر جوان از درون لبخند میزد.این خوب بود! فرمانده وانگ مستحق ذره ذرهی دردی بود که میکشید.
سربازان کمونیست به شیائو جان فرصت زیادی ندادند تا از ماجرا مطلع شود و تنها چیزی که او میدانست این بود که یک سرباز کومینتانگ در حین محاصرهی دهکدهی شانگ دونگ، از فاصلهای نزدیک به فرمانده وانگ حمله کرده بود.
و از آن زمان، گلوله در همان جایی که به او شلیک شده بود، یعنی در پشت تیغهی شانهی سمت چپِ او جا خوش کرده بود.این که هیچ یک از سربازان سعی نکرده بودند که گلوله را خارج کنند شانس خوب فرمانده را نشان میداد، وگرنه شاید تا به حال به دلیل خونریزی شدید مرده بود.
اگرچه به خاطر از دست دادن خون زیاد هنوز نمرده بود، اما فرمانده جوان به سختی از خطر احتمال شوکِ عفونی، نجات پیدا کرده بود؛ حرامزادهی خوششانس!
زخم او آنچنان هم بد نبود.
حداقل باعث آسیب دائمی به او نمیشد. اما درمان آن به مراقبت زیادی نیاز داشت و متاسفانه آنها حتی یک مادهی بیهوشی هم نداشتند.
بنابراین زمانی که شیائوجان گلوله را به کمک یک جفت موچین از بدن او خارج کرد، وانگ ییبو در حالی که بدنش خیس از عرق بود و با شکم به روی تخت یکنفرهی درمانگاه ارتش دراز کشیده بود و ناله میکرد، صورتش را محکم به بالشت پاره شدهی زیر سرش فشار داد تا جلوی خروج هر گونه صدای ناخواستهای از دهانش را بگیرد."تحمل کن فرمانده وانگ!"
شیائو جان یک تکه پارچه را در زخم باز او فرو کرد. تمام آن پارچه با خونی که از زخم بیرون زده بود خیس شد. در همان حال ادامه داد،"به زودی تموم میشه."
وانگ ییبو غرغر کرد و سرش را بیشتر در بالش فرو برد، به دنبال کمی آرامش میگشت.
"قبل از اینکه تموم بشه من میمیرم."شیائو جان با دیدن رفتار کودکانهی وانگ ییبو چشمانش را در میان کاسه چرخاند. ولی با توجه به اینکه ونهان جلوی در ایستاده بود و دستانش را مقابل سینهاش جمع کرده و هر حرکت شیائو جان را با دقت دنبال میکرد، به خود زحمتی برای سر و کله زدن با وانگ ییبو نداد.
YOU ARE READING
「𝐇𝐞𝐚𝐥 𝐓𝐡𝐞𝐬𝐞 𝐁𝐚𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐒𝐜𝐚𝐫𝐬␋𝐁𝐉𝐘𝐗」
Fanfictionﻬღ ترجمه فارسی فیک ‹ این زخمهای جنگ را درمان کن › ⌑ کاپل ‹ ییجان␋ییبوتاپ › ⌑ ژانر ‹ رمانتیک، درام، انگیزشی، اسمات، انگست، جنگی› ⌑ روز آپ ‹ چهارشنبهها › ⌑ نویسنده ‹ vanillagalaxiez › ⌑ مترجمین ‹ Ro&mari › ⌑ ویراستار ‹ Lin ›