Chapter「𝟺」

86 28 3
                                    

پارتچهارم‌▪︎شبی در جاده▪︎
════════❤️‍🩹══

روز بعد در حالی که شیائو جان وقت خود را صرف مراقبت از سربازان مجروح کمونیست در درمانگاه پایگاه ارتش می‌کرد، جمله "من یه هیولا نیستم" در سرش کوبیده شد.

با این باور که او باید یک هیولا می‌بود، هر زمان زخمی را باز می‌کرد، افکار زشتی به ذهنش خطور می‌کرد، زیرا می‌خواست آن سربازان بمیرند، می‌خواست همه‌ی آن‌ها را با دست خالی بکشد و به زندگی شرورانه‌‌شان پایان دهد. اما او هیولا نبود. بنابراین وقتی خونریزی زخم‌های آن پنج سرباز بند آمد و زخمشان پوشانده شد و لبخندهایشان بازگشت، متوجه شد به دشمن کمک کرده است و اگر ترسو بودن را انتخاب نکرده بود، یک مرگ سریع برایش جایزه بود.

هنگامی که روز به پایان خود نزدیک شد؛ شیائو جان ناراضی، با تنی کوفته به سلول تنگ خود برگشت. مجبور شد آب تصفیه نشده و برنج ساده بخورد. نگاه‌‌های خیره وی چن، چنگ لی، جیانگ هان و جی یو پشت او را می‌سوزاندند.

اگرچه هیچ کدام کلمه‌ای به زبان نیاوردند اما می‌توانست ناامیدی را در سکوت آن‌ها احساس کند.

شیائو جان آن‌ها را سرزنش نمی‌کرد؛ در حالی که او به شفای دشمن کمک می‌کرد، همان دشمن رفقایش را وادار کرد مانند برده‌ها در مزرعه زیر گرما کار کنند.

در ذهن او، سکوت رفقایش کافی نبود زیرا سزاوار نفرت آن‌ها بود و اگر دیگر حتی یک کلمه به او نمی‌گفتند کاملا درک می‌کرد.

وقتی شب فرا رسید و زمین مثل یخ، سرد شد، شیائو جان در گوشه‌ای در خود مچاله شده نشست.

جی یو به او نزدیک شد و کمی لبخند زد. گفت: «می‌فهمم. می‌فهمم که چرا بهشون کمک کردی.»

شیائو جان در حالی که دستانش را در صورتش فرو می‌کرد آهی کشید و حس آرامش‌بخش ضربه‌های محکم جی یو روی شانه‌اش را نادیده گرفت.

«چیو می‌فهمی؟»

آیا جی یو می‌فهمید که می‌خواست به خانه برگردد؟ یا تشکیل خانواده بدهد و در صلح زندگی کند؟

«اینکه یه ترسوام که از مردن می‌ترسم؟»

«تو کاری رو انجام دادی که باید انجام می‌دادی»

جی یو نگاهی به سرباز نگهبان سلول زندان انداخت و زمزمه کرد: «اگه ردشون می‌کردی، اون حرومزاده‌ها هممونو می‌کشتن. علاوه بر این، اینطوری بهتره. فکرشو کن؟ این حرومزاده‌ها تا وقتی بتونن ازمون تا سر حد مرگ توی اون زمینا کار می‌کشیدن و تا قبل از اینکه جنگ تموم بشه ما قبلش می‌مردیم. اما با کمک تو به اونا، می‌تونیم فرار کنیم و مجبور نیستیم دست خالی اینجا رو ترک کنیم.»

شیائو جان در جواب زمزمه کرد: «در مورد چی صحبت می‌کنی؟»

جی یو گفت: «برنامه‌ها رو واسمون مشخص کن. کجا سلاح‌هاشونو نگه می‌دارن و از چه مسیری میرن. می‌دونی... اعتمادشونو جلب کن. وقتی اطلاعات کافی برای بردن به مقر فرماندهی داشته باشیم؛ فرار می‌کنیم.»

「𝐇𝐞𝐚𝐥 𝐓𝐡𝐞𝐬𝐞 𝐁𝐚𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐒𝐜𝐚𝐫𝐬␋𝐁𝐉𝐘𝐗」Where stories live. Discover now