چپتر هشتم « زمانی که فرمانده این اطراف نیست. »
════════❤️🩹══
شیائو جان به جلو تلوتلو خورد. محتویات شام دیشب را روی انبوهی از سیب زمینیهای تازه درو شده بالا آورد. با چشمان نیمه بسته، دهانش را پاک کرد.
دوباره این گرمای لعنتی... اگر فقط خدا میتوانست کمی باران به آنها بدهد، روزی دو بار شروع به دعای شکرگزاری میکرد.
بدون توجه به بوی بدش به زانو افتاد. به سرعت شروع به برداشتن یکی یکی سیب زمینیها کرد و قبل از اینکه یکی از سربازان کمونیست بتواند ببیند و ضرب و شتم وحشیانهای مانند ضرباتی که دیروز بعد از ضربه زدن به صورت نگهبان دریافت کرده بود را بخورد، از علفها برای پاک کردن استفراغ استفاده کرد.تقصیر شیائو جان نبود که دعوا گرفت. نگهبان سنگدل، بی دلیل جی یو را مسخره میکرد و یک نفر باید وارد میشد تا قضیه جمع شود.
متأسفانه جی یو نیز در امان نماند و زمانی که سربازان آزار رساندن به آنها را تمام کرده بودند، شیائو جان با لبی زخم شده و جی یو با چشم کبود و سیاه برای مدتی بیحرکت ماندند.
اگر شیائو جان میتوانست به خاطر بیاورد، زیچن کسی بود که اصرار داشت دیروز سربازان او و جی یو را کتک بزنند.
واقعا زیچن چیزی بیشتر از یک کتک زدن میخواست.
زیچن میخواست شیائو جان فلج شود. اگر دخالت ونهان نبود حتما این اتفاق میافتاد. حرامزادههای بیشرفِ لعنتی.
اگرچه ذهن شیائو جان از فکر کردن به رفتارهای ظالمانه فرمانده وانگ غافل نشد. او همچنان معتقد بود وانگ ییبو جلوی حملات سربازان را خواهد گرفت. در این حال این فکر کردنها امیدوارکننده بود.متأسفانه آن روزی که شیائو جان با وانگ ییبو در دفترش صحبت کرده بود، آخرین روز بود که با هم حرف زده بودند.
نزدیک به دو هفته از رفتن غیر منتظره وانگ ییبو با چندین جیپ نظامیِ به شدت مسلح و یک تانک جنگی که به سمت جنوب میرفت، میگذشت. دکتر نمیدانست که او میخواست به کجا برود و همچنین نمیدانست که اصلا وانگ ییبو به این زودیها بازخواهد گشت یا نه.در مواقعی متوجه میشد که وانگ ییبو احتمالا با مرگ روبرو شده باشد. فکر مردن فرمانده وانگ خوب به نظر میرسید، اما به اندازه کافی عجیب بود، اینکه او هر زمان برای مدتی طولانی روی تصویر بدن بی جان وانگ ییبو که منتظر خورده شدن توسط کرکسها در میدان جنگ بود فکر میکرد، احساس خوبی نداشت.
حداقل، بدون وانگ ییبو، شیائو جان فهمید که او و رفقایش شانس بیشتری برای فرار دارند. چیزی که شیائو جان از آن اطلاع داشت این بود که این سربازان کمونیست از زمان رفتن وانگ ییبو در انجام وظایف خود کوتاهی میکردند.
بدون فرمانده، سربازان فاقد نظم و انضباط بودند، تمام ساعات شب مشروب مینوشیدند، ورق بازی میکردند و سیگارهای ارزان میکشیدند.
ریههایشان باید آسیب زیادی دیده باشد.
YOU ARE READING
「𝐇𝐞𝐚𝐥 𝐓𝐡𝐞𝐬𝐞 𝐁𝐚𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐒𝐜𝐚𝐫𝐬␋𝐁𝐉𝐘𝐗」
Fanfictionﻬღ ترجمه فارسی فیک ‹ این زخمهای جنگ را درمان کن › ⌑ کاپل ‹ ییجان␋ییبوتاپ › ⌑ ژانر ‹ رمانتیک، درام، انگیزشی، اسمات، انگست، جنگی› ⌑ روز آپ ‹ چهارشنبهها › ⌑ نویسنده ‹ vanillagalaxiez › ⌑ مترجمین ‹ Ro&mari › ⌑ ویراستار ‹ Lin ›