پارت 12:بازگشت
Pov:taeازدست خودم عصبانیم نباید نجاتش میدادم.کاریو که گفت نمیکنه نه?اگه بعد این همه مدت زور م به یه بچه 18 ساله نرسه که دیگه ....
همینجور داشتم تو دانشکده راه میرفتم وبا خودم فکر میکردم که دیدم چند نفر مزاحمش شدن
رفتم جلو وجلوش وایسادم و تو. صورت اون پسرای تخس داد زدم که اگه یکبار دیگه مزاحمش بشن قطعا زندشون نمیذارم .اوناهم که من و میشناختن در عین ناباوری و دست پاچه از اونجا دور شدن زمزمه هارو میشنیدم
«چرا کیم باید ازش دفاع کنه??»
برگشتم سمتش سرشو انداخته بود پایین اخم هاش تو هم بود دستشو گرفتم .دستش و از تو دستم کشید
_فقط راحتم بذار
دویید و رفت .شاید راست میگه ,چرا باید ازش دفاع کنم در حالیکه هنوز اسمشم نمیدونم ولی اینجوری نمیشه پشت سرش دوییدم دنبالش که پیداش کنم باید باهاش حرف میزدم .
پیداش کردم داشت از دانشکده میزد بیرون
_وایسا
دستشو گرفتم
_وایسا قول میدم زود تمومش کنم.
+چیکار کنم پاتو از زندگیم بکشی بیرون?گند خورده بود بهش تودیگه تکمیلش کردی!!
_من این قصد و نداشتم .پامم نمیکشم بیرون نه دیگه حالا که از رازم باخبری
+پس چرا نجاتم دادی?!
_اره شاید بهتر بود میمردی!!!!
شوکه شد
_مگه همینو نمیخواستی?من...من فقط نمیخواستم مرگ دو نفرو جلوی چشام دیده باشم
+من به کسی چیزی نمیگم .فقط دست از سرم بردار.
_ازکجا مطمعن باشم?نه نمیتونم بیخیالت شم نه حالا که به کسی اعتماد ندارم
+ببین کیم تهیونگ اگه من و تحریک کنی یا بهم فشار بیاری هر کاری ازم برمیاد پس راحتمم بذار
_دیدی ,از کجا بدونم که راستشو میگی خودت گفتی هر کار ازت برمیاد.!
باید درست باهاش حرف میزدم ,همه چی داشت برعکس میشد داشت ازم متنفرتر میشد سو تفاهم براش پیش میومد من منظورم چیز دیگه ای بود.بدون هیچ حرفی ولم کرد و رفت
خواستم پشت سرش راه بیوفتم که دستی رو روی شونم حس کردم برگشتم همین که دیدمش تعجب کردم
-جیمین?!
_خودمم
_تو?اینجا?
-بهم خوش آمد نمیگی آشنای قدیمی?
_هنوزم توقع خوش آمد داری...Back to blue side♡
YOU ARE READING
Pain
RomanceLife ....🎶 _پس به خاطر مریضی فوت کرد؟ _نه من اونو کشتم .بادستای خودم .نمیتونستم اون و کنار فرد دیگه ای تصور کنم .وقتی میکشتمش خوشحالترین فرد دنیا بودم.ولی اون اشک میریخت!عجیبه نه کوک؟