Ep 13 : Felix

78 22 2
                                    

Sharon Melody
By Flourish
Ep 13 : Felix
Author’s pov

در زندگی بیشتر افراد چیز هایی وجود داره که از ابتدای تولد بهشون اعطا شده. چیز هایی که اگر دوستش بدارن احتمالا تا آخر عمر بهش افتخار و اگر ازش متنفر باشن ، شاید تا آخر عمر زجر بکشن. اما اشخاصی هم هستن که نمی تونن سنگینی وزن این رنج رو تحمل کرده و سعی می کنن به چیزی که نسبت بهش جز تنفر حسی ندارن ، ارزش بدن.
***

یونگ‌بوگ نیم نگاهی به شخصی که رو به روش نشسته و با چهره ای بسیار آروم به حرف های مینهو گوش می داد ، انداخت.

چه طور می تونست اینقدر بی خیال باشه؟! هیچ کس نمی دونست بین اون دو نفر چه اتفاقی افتاده اما شاید با زیر نظر گرفتن حرکاتشون ، به این نتیجه می رسید که یونگ‌بوگ در حق چان اشتباهی مرتکب شده!

از انتظار یونگ‌بوگ به دور بود اما چان ، طبق پیش بینی های خودش قدم بر می داشت! گاهی اونقدر معمولی به نظر می رسید که یونگ‌بوگ شک می کرد ، - این چان واقعیه و یا فقط می خواد خجالتشو پشت این نقاب خونسرد پنهان کنه؟ - اما این تردید ، وقتی چان دوباره بهش ابراز علاقه کرد از بین رفت.

این طور نبود که چان برای حفظ آبرو و یا شخصیتش ، تظاهر به رفتاری کنه که دلش نمی خواد! به هیچ وجه! و یونگ‌بوگ اینو از زمانی که اون مرد به عنوان نوازنده وارد کلاب شارون شده بود فهمیده بود. حرکات چان خالصانه بود و یونگ‌بوگ نمی خواست انکارش کنه. چیزی که برای اون پسرک باور ناپذیر به حساب می اومد ، خود شخص چان بود.

یونگ‌بوگ برای اولین بار در عمرش چنین فردی رو می دید. تا به حال با شخصی که تا این حد خودشو بشناسه و بدون هیچ قید و شرط و یا بندی زندگی کنه ، آشنا نشده بود.

اگر درخواست چانو قبول می کرد... تبدیل به تنها بند زندگیش می شد؟

تصرف ذهنش کافی نبود و حالا ، چشم هاش هم داشتن به تسخیر اون مرد در می اومدن و این... این به طرز غیر منطقی مزخرف بود!

یونگ‌بوگ تک خنده ای کرد و روان نویس بین انگشت هاشو چرخوند. نگاهشو به کاغذ خاکی رنگ رو به روش داد. به هر حال چان هرچقدر که دلش می خواست ، می تونست دنبالش راه بیفته و از عشق و علاقه ای ناممکن حرف بزنه. حتی با این حجم از اعتماد به نفس هم نمی تونست به جایی برسه!

دستشو پشت گردنش کشید و وقتی دوباره سرشو بالا آورد و این دفعه وقتی - کاملا ناگهانی - نگاهشو به مرد مو مشکی داد ، متوجه شد که تصویرش به طور مستقیم بین دایره ی سیاهی که وسط دورگیری قهوه ای گیر افتاده ، منعکس میشه.

آب دهنشو قورت داد و چندین بار پلک زد. طولی نکشید که بفهمه نه فقط چان بلکه تمام افرادی که پشت میز نشسته بودن ، بهش زل زدن.

مینهو کمی خودشو جلو کشید : یونگ‌بوگ‌آ ، می تونی نظر خودتو در این مورد بگی؟

یونگ‌بوگ لب هاشو خیس کرد. ذهنش حتی گزینه ای تصادفی هم جلوش نمی گذاشت تا جواب بده.

Sharon MelodyWhere stories live. Discover now